کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

خداحافظ آردا

سر زدم به آردا. تاپیک پستهای آخر رو دیدم. یاد نوشته‌ام افتادم. که کسانی خونده بودنش. یادم افتاد که دیگه اینجا خونده نخواهم شد. و با این فکر انگار فهمیدم دردش چیه.

میخواستم برم با مشت به درهای بسته‌ی تالارهای شورای ماهاناکسار بکوبم. فریاد بزنم اینجا رو باز کنید. این کندذهن کندقلم بالاخره پیدا کرد تعبیری رو که باید پیدا میکرد. بازش کنید که بارش رو دلش نمونه.

درد بسته شدن آردا، درد مردنه. درد مردن یکی از شخصیت‌های من. یکی که چند سال پیش از خودم جدا کرده بودم و موقع سختی‌ها، خیالم راحت بود که یک قطعه از روحم اونجا محفوظه. این یکی دو سال ازش دور بودم. اونقدر دور که گاهی این قطعه از روح رو حس نمیکردم. اما بود.

آردا بسته شد: یکی از جان‌پیچ‌های من از بین رفت.

۲۷ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

عفو عمومی

یه گروه کنارم نشستن، با صدای بلند حرف میزنن، می‌خندن و ...

الان دیگه میدونم نباید بر این اساس آدما رو قضاوت کنم. ولی فکر میکردم چرا از آدمای اینجوری بدم میومد؟

به خاطر کل نگری بوده فک کنم‌. رفتار این آدما برام آزاردهنده بوده، چون اکثر مواقع هم خلوتم رو به هم میزدن. در اثر کل‌نگری اون رفتار رو به کل آدمای اون شکلی تعمیم دادم.

هرچند رفتار این بغلیا دیگه واقعا غیر قابل تحمله. پاشم برم.

۰۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

همانجا، مثل هیچوقت

این چند روز رو ننوشتم. دیدار نسبتا یهویی چهارشنبه،  شب یلدای فوق‌العاده‌‌ی پنج‌شنبه، شروع کسل جمعه و پایان قشنگش و دیدار پیش روی امروز. دیدار آخر تا مدت نسبتا طولانی.

امشب موقتا همه چیز متوقف خواهد شد. بی‌ایده‌ای از اینکه تهش چی میشه، ‌‌و بی تصوری از اینکه این مدت چگونه خواهد گذشت. احتمالا سخت، ولی لازم برای هر دومون.

استتوس: منتظر دیدار در تنها گوشه‌ی دلپذیر دانشگاه.

۰۲ دی ۹۶ ، ۱۲:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

چرکنویس مغز

شاید هدف باید این باشه که از این غارهای تاریک در بیای، ولی نه فقط اینکه برسی به نور بیرون. اونجا دیگه اون غارها پست و تلخ و دور به نظر میان، و مسیر غارها هم یکی نیست که بخوای طناب بذاری پشت سرت. یه بطری آب بندازی برا اونایی که از اونجا رد میشن.

قرار شد به ارزشهام فک کنم. یه چیزی یادم اومد که همیشه مهم بوده برام. عدم جزمیت، فکر مشترک بدون پیش فرض. زیبایی فلسفه هم همین بوده.

داستان همون بطری آب میشه تو این قضیه؟

۰۱ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

بازگشت به امر آشنا

امروز با قشنگترین استادم حرف زدم.

آرامش‌بخش بود حرفاش. نه امیدبخشی پراطمینانش از پس سفری ۲۰ساله، اینکه مسیره هرچقدر سخت، بیراه نیست و تهش -احتمالا- یه چیزی هست.

۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۵:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

در باغ آبسرواتوار

روز سختی بود. مثل همه‌ی دوشنبه‌های اخیر. نمیشد شرکت رو تحمل کرد. اومدم بیرون که شاید فکر کنم. نشد.

ولی خوب شدم، به جز این آخرش.

حق با اون بودا. ولی ناراحت شدم. فکر میکردم با این یکی س کار داره.

۲۷ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

عتاب یار

با خاطره‌ها و شعرها مگه میشه کنار اومد؟

۲۶ آذر ۹۶ ، ۰۹:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

نور ائارندیل

و دیشب حرف زدیم. خیلی.

بزرگترین حسرتم اینه که نمیشه مرورش کرد. برخلاف همیشه که مکتوب بود.

نمیدونم از چی بنویسم. چیزهای زیادی روشن شد. و چیزهای زیادی هم نه. 

همچنان نمیدونم تهش چی میشه. «همه‌چی به من بستگی داره»؟

ولی قشنگ بود دیشب. زیاد. ازینا که موقع برگشت تو اتوبوس بی‌دلیل لبخند می‌زنی.

۲۴ آذر ۹۶ ، ۰۹:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

جام تهی

چقدر هفته‌ی عجیبی بود، و چقدر عجیب که چیزی ازش ننوشتم.

چهارشنبه‌ی پیش، اونقد باورنکردنی که نمیشه توصیفش کرد.

چقدر صبح بدی بود، کنار همه فکرای بد، به این فکر میکردم که داستان هم دیگه فقط میتونه منو بخوابونه. ته یه سری از حرفای معمولی، وسوسه شدم که اینو بگم براش، داستان جام آتشین. یکی دو ساعت گذشت و ندید. پاکشون کردم.

ولی نوتیفاش رو دید. و دوباره گفتم. و حرف پیش رفت و پیش رفت. تا به نزدیکی موضوع رسید. مثل عبور از کنار آیزنگارد، با خودش بدون باز کردن موضوع درد دل کردم. چند ساعت حرف زدیم، داشت تموم میشد. یه بار دیگه پرسید قضیه چیه. گفتم نمیتونم بگم. نه میدونم که درسته گفتنش یا نه، و نه شهامتشو دارم. تا اینکه سه تا مشخصه از موضوع پرسید.

میتونستم با یه کلمه بحث رو ببندم، یا همه چی رو بگم. وقت خواستم ازش. بعد نیم ساعت، تمام خودخواهیمو جمع کردم و فکر کردم با گفتنش هر اتفاقی بیفته از وضعیت فعلی بهتره. گفتم «هر سه تا»

برا اون هم اونقدی دور از ذهن بود که نخواد تفسیرشو قبول کنه. صریحتر گفتم، و اون هم از تضاد درونیش گفت. و من...

 تا آخر شب حرف زدیم. بخش زیادی از این یه هفته هم با نادیده‌گرفتن تضاد درونی گذشت. لحظات خوب، لحظات خیلی خوب، و لحظاتی که وحشت سایه‌ی تردید کشنده بود.

قراره فردا در مورد خیلی چیزها از جمله تردیدها حرف بزنیم. هیچ ایده‌ای ندارم تهش چی میشه.

۲۲ آذر ۹۶ ، ۰۷:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

یک منزل پیش‌تر

اگه بخوای با عقل به قضیه نگاه کنی باید جمع شه.

اگه بخوای با عقل به قضیه جمع شدن نگاه کنی، میبینی هدف سلبیه و هیچ ویژن امیدبخشی برای تلاش نمی‌ده.

رسیدن به این بن بست حاصل یه ساعت و نیم راه رفتن بود.



ولی بپذیریم که اگه همه‌ی اینا به خاطر تفاوت روحیاته خیلی نامردیه.

-------------

و به فراخور آخرین فکر خطور کرده، یک رباعی در ذهن پلی می‌شود، و در ذهن پلی می‌شود،  و در ذهن پلی می‌شود...

۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute