کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

حکایت باقی

حفاظ آهنی رو هم قفل کردم،فقط مونده یه در.
یاد اون صبح تابستونی افتادم که اینجا نشستم آنک نام گل خوندم.
اون صبح زمستونی که اولین محصول ۶ماه زحمتو رو همین سکو دیدم.
اون همه عصرا که از بی‌حوصلگی تو این حیاط قدم زدم.
۲۲ماهی که شاید بیشتر از هرجایی اینجا سپری شد، و حالا آخرین شبشه.
چه خوب بود که تونستم تنها باشم امشب. 
به پایان آمد این «دفتر».
۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

مرغ خسته‌جان

دلتنگم آنچنان که اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت!

دو جور جاودانه داریم. یکی اینکه تا ابد ادامه داشته باشه و یکی اینکه تا ابد طول بکشه. دومیه که قشنگه، که همون لحظه‌ی اول تا همیشه کش بیاد، که کار اصلا به این نکشه که بپرسه چته.
۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute