بخشی از مشکل اینه که بخشی از چیزی راضیکننده نیست برام. تمام چیزهای کمی رو به کمی از بسیاری چیزها ترجیح میدم که در تساوی امکان و حسنشون بحثه. ها؟
بخشی از مشکل اینه که بخشی از چیزی راضیکننده نیست برام. تمام چیزهای کمی رو به کمی از بسیاری چیزها ترجیح میدم که در تساوی امکان و حسنشون بحثه. ها؟
تصور میکردم از بودن در جمع متنفرم. گاهی ازش لذت میبردم. نبودم.
تصور میکردم از انجام دادن کاری که همه انجام میدن متنفرم. گاهی لذتبخش بودن. نبودم.
از بودن در جمع به قیمت انجام دادن کاری که همهشون انجام میدن که دیگه متنفر هستم؟
امیدوارم این حداقلیترین نظریهی تبیینکنندهی رفتار هم ابطال نشه.
وقتی اعصابت خورده، اعصاب خورد کن نبودن چیزایی که اعصاب خورد کن نیستن اعصاب خورد کنه.
اینکه هیچوقت سراغ کسی که مطمئن نبودم از حضورم ناراحت نمیشه نمیرفتم رو میذاشتم به حساب اینکه برا خلوتش احترام قائلم و اونقدر مغرور نیستم که به همش بزنم. یه فکر ناراحتکنندهی دیگه اینه که اونقدر غرور داری که از ترس شکسته شدنش اقدامی که تهدیدش کنه نمیکنی.
« از کجا معلوم این عروسک چوبی و کهنه، برای روز تولد یه دختر ۵ساله ساخته نشده؟ کی میدونه؟ شاید پدربزرگ پیرش براش ساخته باشه. بعد اون دختر ۵ساله، ۱۰ ساله شده و بعد هم به بلوغ رسیده. بعدشم ازدواج کرده. شاید اونم دختری به دنیا آورده و این عروسک رو به اون داده و این دختر هم بالاخره پیر شده و مرده. در حقیقت اون برای مدت کوتاهی توی این دنیا بوده اما عروسکش...، اون هنوز اینجاست.»
« همهی آدما نمیتونن خودشونو به جریان تند تاریخ بسپارن. بعضیا هم باید بمونن و اونچه که تو ساحل رودخونهها جا مونده جمعآوری کنن.»
« -اما اینا هرچیزی میتونن باشن؟ ممکنه قوطی کنسرو کهنه یا چه میدونم، بطری خالی معجون هم باشن؟»
« -خوشحالم که تو عظمت فاجعه رو درک میکنی.»
آوردهاند که یکی از مشایخ مکتب کلبی را گذر بر د.ک. افتاد. چون لختی بر تاپفولد۱ آن نگریست، پوزخندی زد و زمزمه کرد «حقا که نیکو گفت پیر ما: چه چیزها که من نیاز ندارم!»
قضا را دستش بر چرخ اسکرول لغزید و نگاهش بر پیشنهاد ویژهی «اکشنفیگور۲ دیوجانس در کنار خم» افتاد؛ و چون شد آنچه نباید میشد، دامن اختیارش از کف برفت و سبد را تا بدانجا پر کرد که ارسالش رایگان گردید.
این حکایت از برای آن آوردم که بدانی شود که رشتهی ایمان آدمی به لغزش سبابهای بگسلد. او که از کبار کلبی بود، تا بر ما چه خواهد رفت.
۱- منظور همان است که امروزه به «اباو ده فولد» میشناسند.
۲- گویا از اکتشافات متاخر کپیتالیسم است و همچون لگو سر آن بر راقم این سطور، مستور.
برگرفته از:
«101 UX tips; chapter 26:why the fold matters?»
اینجا رو با کمی تاخیر از جستجوگرها مخفی کردم و به همین خاطر خودش مدتی در گوگل دیده میشد و صفحه نتایچ سرچش در قسمت بلاگ «یوز» مدت بیشتری. امروز به این فکر میکردم که اگر کسی اسم اینجا رو تو «یوز» سرچ کنه میتونه پیداش کنه، و بعد گفتم چه کسی ممکنه بره برای ردیابی یک آشنا تو «یوز» بگرده؟!
پیدا کردن جوابش زیاد سخت نبود: خودم. کسی که قبلا چیزی رو در «یوز» مخفی کرده.
پنهانکنندهها یابندههای بهتری هستن.
میرم اون دنیا، میرم پیشش.
میپرسم «باری تعالی، چرا..»
خدا حرفمو قطع میکنه میگه «عه،تویی؟ آها آره. دست این فرشتههه خورد یکم زیادی خودآگاهی ریخت توت. دعواش کردم»
گربهها وقتی غذا خیلی نزدیکشون باشه با بو کشیدن دنبالش میکنن نه دیدن. یعنی حس بویاییشون اونقدر قویه که در فاصلهی نزدیک کور میشن، و چون بو به خط مستقیم منتشر نمیشه مستقیم به سمت غذا نمیرن. حالا سوال اینه که مستقیم چیه؟! چرا نور مستقیم منتشر میشه؟
نکته همینه که نور هم مستقیم نمیره. بو رو جریان هوا منحرف میکنه و نور رو جاذبه، اما در اندازهی ما جریان هوای جاذبه اونقدر ضعیفه که نور چندان منحرف نمیشه. امیدوارم البته.
تمام جذابیت فلان فواره معروف تو فلان کاخ معروف به پسر باغبونیه که ۲۰۰ سال پیش وقتی بهش خیره بوده فکر میکرده چرا اونا شاهن و ما نه و تهش هم هیچی نشده.