بعد از ختم به خیر شدن ماجرایی که در موردش سه پست(10 تا 19 آبان) نوشتم، یکسره شدن وضعیت مشکل اصلی این روزها و خوابیدن تب دغدغه‌‌ی (متاسفانه-)اصلی این دوران1، باز هم به یکی از اون دوره‌های آرامش بعد و قبل از طوفان رسیدم که توش دچار سرخوشی مفرط میشم، و در حال سرخوشی چه چیزی بهتر از نوشتن از کتاب و موسیقی.

تو این چند هفته به دلایل مختلف دچار توفیقهای اجباری متعدد شدم و در مجموع 10تا کتاب به کتابخونه‌ام اضافه شد که فعلا فرصت خوندنشون رو ندارم و فقط میخوام از حس و حال و طرح جلدشون بنویسم. احتمالا در آینده از این دوران که بیش از نیمی از خرج روزمره‌ی ماهانه‌ام صرف خرید کتاب میشه با افتخار یاد خواهم کرد.

1) کتاب اول از یوستین  عزیزم، که گفته شده میتونه علاقه‌ای رو که بعد از خوندن راز فال ورق بهش داشتم و با دنیای نورا و مایا قدری تخریب شد و بعد از دختر پرتقالی کمی بهبود یافت کاملا ترمیم کنه. طرح جلدش مثل اکثر کتابهای ترجمه شده‌ی یوستین خوش آب و رنگ نیست و تا کتاب رو نخونم نمیفهمم این طرح(که خیلی از ویرایشهای غیرانگلیسی ازش استفاده کردن) ارتباطی با داستان داره یا نه : قصری در پیرنه.

2)کتاب دوم همزمان با قصری در پیرنه خریداری شد،و در شرایطی که اونقدر از دیدن ترجمه‌ی داستانی با این مضمون شگفت‌زده شده بودم که بعد از ساعتها یادم اومد تا انتهای داستان رو میدونم و خوندنش عذابی الیم خواهد بود: پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه. داستان فیلمش رو وقتی در مورد فیلم هوگو جست و جو میکردم خوندم و بعیده که داستان کتاب تفاوت چندانی باهاش داشته باشه. طرح جلدش خوبه به نظرم، فونت جدیدا-یکسان نشر چشمه به عنوانش نشسته و زمینه‌ی راه‌راه با تم خاکستری خیلی به کتاب میاد.

3)من گوساله‌ام، تنها کتاب این لیست که خوندمش، طبیعتا طراحی خوبی هم داشت.

4)ماشین زمان، در مورد کتاب پیش بینی خاصی ندارم، طرح جلدش هم کاملا محافظه‌کارانه است، از این طرح ها به نظر میاد که مفهوم خاصی نداره، اما با ذکاوت خاصی جزییاتی هم براش در نظر گرفته نشده که تفسیر نشه.روشی است به هر حال.

5)کشتن مرغ مینا ، به احترام موی سپید نشر امیرکبیر نمیشه به طرح جلدش چیزی گفت، طرح سنتی بدون عنصر گرافیکی که دلچسب نیست، اما آزاردهنده هم نیست.

6)این رو میذارم آخر ^_^

7) شاگرد قصاب، از اون کتاباییه که با ریسک زیاد سراغش رفتم و احتمالش هست که پشیمون بشم،امیدوارم اینجوری نشه. طرح جلدش به هیچ‌وجه تو دسته‌ی طرح‌های محبوب من قرار نمیگیره و تطابقش با کتاب صرفا میتونه قابل تحملش کنه.

8) به کتاب دزد امیدوارم، احتمال خوبی میدم که دوست‌داشتنی باشه، اما طرح جلدش یه کابوس واقعیه.مجموعه‌ای از زشت‌ترین فونتهای فارسی در کنار عنوان کتاب با یه فونت غیرفارسی(منظورم فونتهایی مثل arial یا timesه) به همراه نقاشی نه چندان جالب وسط جلد و توضیحات نسبتا مسخره پشت اون به راحتی عنوان بدترین طرح جلد در ابن لیست(و شاید تمام کتابخونه‌ام) رو برای این کتاب به ارمغان میاره. به طور کلی زحمت تمام چیزهای منفی در مورد این کتاب از جمله همین طرح رو نشر شور شخصا تقبل کرده.

9)دهمین کتاب از یوستین جان(با کسره خونده بشه) که وارد کتابخونه‌ام شد: دختر رهبر سیرک که طرح نه چندان زیبا اما خوشرنگ و جالبی داره و قابل دوست داشتنه.

10) کتابی که آشنایی باهاش داستان جالبی داره که بعد از خوندنش در موردش مینویسم. خیلی اتفاقی از ترجمه‌ی جدیدش باخبر شدم و به نوعی سوگلی لیست محسوب میشه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها (کلمه‌ی آخر رو مترجم محترم برای hitchhiker انتخاب کردند که علیرغم توضیح فراوان در مقدمه، بازهم متوجه انگیزشون برای انتخاب چنین معادل نامانوسی نشدم.در هر صورت hitchhiker در غرب وحشی یک فرهنگه و انتقالش به فارسی دشوار) فصل 0ش رو که خوندم انتظارات رو به شدت برآورده میکرد. طرح جلد هم بدون اون روباته خیلی بهتر، یکدست‌تر و خوشرنگتر میشد.

و اما 6) یکی دو سال پیش(قبل از شروع نهضت کتابخوانی) خیلی اتفاقی ebookش رو پیدا کردم و خوندمش(نمیدونم به چه انگیزه‌ای). با اینکه کتاب به شدت مزخرفیه( از ته دلم میگم) چنان با روحم درگیر شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه جزء کتابهای محبوبم خواهد بود. حرف در موردش زیاده، فقط دو نکته‌ای که برا من جاودانه‌اش میکنه: اول صحبت در مورد چیزهایی که دقیقا با چشمم دیدم و در قلبم حک شده، و دوم این اشک لعنتی که در مورد کتابا عین اکسیر جاودانگیه2. تنفس در هوای تازه (اسمش در ebook گریز بود) جلدش تم آبی خیلی خوبی داره.(هرچه آن خسرو کند شیرین کند)

پ.ن.1.امشب خیابان‌گردی کوتاهی به همراه پاره‌ای توضیحات داشتیم که برخلاف انتظار بد نبود.صرفا جهت ثبت در تاریخ.

پ.ن.2.فور اگزمپل:در غرب خبری نیست.

پ.ن.3.استتوس:بامداد سه‌شنبه در بستر خواب-لیسنینگ تو: خداوندان اسرار - آلبوم خوبیه، بعضی جاهاش هم خیلی عالیه. اما دوتا اشکال به سهراب پورناظری وارد میدونم که به نظر قرار نیست برطرف بشه: اول استفاده بیش از حد از سازهای کوبه‌ای که بیش از هر چیز آلبوم رو شبیه این دسته‌های عزاداری میکنه که نبود نوحه جالب و کمبود عزادار رو با افزایش تعداد طبل و سنج جبران میکنند، و دوم توجه نسبتا بیشترش به آهنگ شعر تا مفهومش که در آلبومهای با محوریت تنبورش( از در سماع تنبور تا قطره‌های باران و این آلبوم اخیر) بیشتر به چشم میاد. شاید هم من خوب درک نمیکنم.ولی همایون خیلی خوب بوده.

پ.ن.4.احتمالا تا مدتها طولانیترین پست خواهد ماند!