این همه سوال،این همه سوال که منتظر جوابن. بعدش این همه فکر که باید پرداخته بشن، بعدش این همه کار که باید انجام بشن..

چجوری میتونم قبل از فکر کردن به این سوالا دست به انتخاب بزنم؟چجوری میتونم قبل اینکه جوابی براشون داشته باشم کاری انجام بدم؟ نکنه تا الان باید فکر میکردم و جواباشونو پیدا میکردم؟ نکنه اینجا هم عقب موندم؟ یعنی همه‌ی بقیه جواب این سوالا رو پیدا کردن که راحت به زندگیشون میرسن؟ رانندگی و آهنگری و نقد فیلم و طبابت و ... میکنن؟

فکر نمیکنم.بهشون نمیاد.یجورایی اصلا نمیشه-حداقل برا خیلیا. تا یه جایی جون داری دنبال جواب بگردی. تا یه جایی برات مهم نیست که تا پیدا کردن جوابا چی به سرت میاد و چیا رو از دست میدی1 بعدش وا میدی.بی خیال میشی. میگی کل عمر چقده که این همشو پای پیدا کردن این جوابا بذارم.

منم نمیتونم ادعا کنم در به در دنبال جوابم. خیلی اوقات سوالا یادم میره، همه چی میره زیر خاکستر و یه وقتایی مثه امشب یهو شعله میکشه. وقتایی که آرزو میکنی همه چی وایسه،کل دنیا متوقف شه، حتی برای یه مدت کوتاه2، تا تو تکلیفتو با خودت و سوالات حل کنی و بعدش نوبت تو بشه. بپرسی چتونه؟ چی میگین کلا؟

ولی امشب میخوام با خودم عهد کنم که بی خیال سوالا نشم، یا جوابشونو پیدا کنم، یا جوابیو انتخاب کنم که بتونم ازش دفاع کنم.

نمیدونم اون چیزی که باید به زودی در موردش تصمیم بگیرم چقد به این موضوع مرتبطه. یکم احساس میکنم که عمدا میخوام مرتبطش کنم که انتخاب برام راحتتر شه. انتخاب بین دو راه پیش رو، که یکیش معلوم نیست کجا میره و یکیش رو شخصا منفجر کردم.

قسمت ترسناکش اینه که یه سال دیگه همین موقعها این نوشته رو میبینم، و اون موقع تا حد زیادی مشخص شده که راه درستی رو انتخاب کردم یا نه. نمیدونم اون موقع راضیم، یا به خودم لعنت میفرستم.

1)یه راهی که یکی دو سال پیش میتونستم و انتخابش نکردم دقیقا به همین خاطر بود، میدونستم اگه توش قدم بذارم دیگه جایی برا پرسش نمیمونه.میگن از این خیره‌سری جوانی پشیمان خواهم شد، ایدون مباد.

2)مدت کوتاه برا چند قرن پیش خوب بود،الان دیگه جواب نمیده.چقدر راحت بود زندگیهایی که اونقدر آروم بود که نسلها تجارب مشترک داشتند، نه الانی که متولدین دهه‌های مختلف هم اشتراک خاصی ندارند.

پ.ن.1.خیلی اتفاقی تابی با منظره‌ی نوساناتش--که چراغ آویز سقف و مدخل شیروانی همسایه‌ی روبرویی تنها خونه‌ای غیر از خونه‌ی خودمون که در بچگی توش شب رو صبح کردم بود-- اومد تو ذهنم.از زمان اون بازیها و نوسانات چه عمرها که میتونست صرف این پرسشها بشه و نشد و هیچکس به قدر خودم درش مقصر نیست.

پ.ن.2.دل بده به انتخاب.