اونقدر از درون خالیم که کوچکترین حسی به شدت درونم پژواک میکنه،شدم یه آپ‌امپ که هر ورودی کوچکی باعث اشباعش میشه. به سرعت خسته و بی انگیزه و به سرعت امیدوار و انگیخته میشم، که معمولا خیلی زود هم تموم میشن.

اما از بیرون اونقدر سنگی شدم که هیچ نیرویی نمیتونه  این لختی رو جابجا کنه. برعکس درون، پایداری نفرت انگیزی بر نمود بیرونیم حاکمه که در پایینترین سطح انرژی قرار گرفته و به هیچ طریقی جابجا نمیشه.

مشکل اصلی تضاد این دوتاست که باعث میشه «امید صلاحی از این فساد» نباشه. چون همیشه قیاس با انگیزه هایی که بهبودی در نمود بیرونی ایجاد نکردند انجام میشه و این نتیجه که این هم به سرنوشت بقیه دچار میشه بدست میاد.

ولی از حق نگذریم چندتا تجربه موفق هم وجود داره. چندتا تغییر مثبت که شکل گرفتن وشاید موفقیتشون رو مدیون غیراجباری بودنشون باشن.  چیزهایی که مدت زمان زیادی باید میشدن اما نمیشدن، ولی بالاخره شدن. یکیش همینجا.

بیشه رو به تاریکیه و تاریکی بیشه مرگبار، این شبتابها هم شکار عنکبوتها میشن یا بیشه به نور چراغهای الفی روشن میشه؟


پ.ن.تگرگ میباره!