امروز بعد از 4سال از ایستگاه جا موندم.
تا حالا پیش نیومده بود، به جز یه بار که دلیلش موجه بود،حتی وقتایی که تا لحظه های آخر خواب بودم.
تو یه ربعی که مجبور شدم مسیر اضافه رو پیاده برم کلی فکر کردم که چرا؟
اول فکر کردم شاید چون امروز تصمیم گرفتم برم سراغ آلبومی که همیشه خاص یه مسیر بوده،از همه آلبومها اختصاصیتر، اونم مسیری که همیشه حداقل نیم ساعت طول میکشید.تقریبا هر نتش خاطره تیر 94 رو زنده میکنه.ولی دیگه اینجوری؟؟.. اگه این دلیل درست باشه باید در مورد قدرت موسیقی یه تجدید نظر اساسی بکنم.
بعدش فکر کردم شاید به خاطر همون دلیل لعنتیه، ولی چون اصلا واقع گرا نیستم زیر بارش نرفتم.
گفتم نکنه قراره چیزی رو ببینم؟ تمام مسیر به هرچیزی که میشد دقت کردم،ولی فقط یه ابر تونست نظرمو جلب کنه. این که اگه هدف فقط دیدن اون ابر بوده هم ارزش یه ربع پیاده روی رو داشته درسته، ولی قانع کننده نیست.
و آخر از همه، و احمقانه تر و جذابتر از همه: قرار بوده که از ایستگاه جا بمونم تا یه ربع فرصت داشته باشم که به این فکر کنم که چرا از ایستگاه جا موندم، ساچ ا گود لوپ.