انگیزه ی این شکلی رو خیلی وقته که تجربه نکردم، و برا همین نمیخوام راحت از دستش بدم.

در عنفوان جوانی و روزگار دلخوشی، یه خازن منفجرشده رو تو جامدادی ام گذاشته بودم؛ شاید به نشانه ی افتخار به آنچه که خواهم شد. چند دقیقه پیش در حین فرار از آنچه که داشتم میشدم جامدادی ام رو تکون دادم تا پاک کن ازش بیاد بیرون که یهو یه استوانه ی کوچیک ازش افتاد بیرون. عملکرد ناخودآگاهم اونقدر ناشیانه بود که خودم هم متوجه ترسم شدم. با یه ثانیه تاخیر بهش نگاه کردم که ببینم سرنوشت واقعا تا این حد اهل کنایه زدن هست یا نه.

نبود. درپوش انتهای خودکار بود.