شب و گرما و پشه ها و قل قل لوله ها، روز و صدای پتک و بی حوصلگی جمعه ها و تباهی دوباره.

هفته متعادلی بود و ازش امید آخر هفته ی خوبی میرفت، اما با یه تلاش ناکام برا خاطره سازی زورکی نابود شد. شاید اگه سعی نمیکردم صبح دیروز رو از عادی بودن بالاتر ببرم این دو روز اینقدر از عادی بودن پایینتر نمیرفتن.

دوست دارم راجع به یه سری چیزا حرف بزنم ولی نمیتونم بریزمشون تو جمله ها، نمیتونم بنویسم. از بی رویایی و جای خالی یه آرزوی درست و حسابی تا داستان عقل گرایی و تجربه گرایی و طمانینه کودکی و عتاب ترجیح مقصد بر مسیر، یا داستان تپه ها.

پ.ن.کلمه ها منتظر این فریاد زدن بودند؟ الان دیگه وقت جاری شدن نیست!
پ.ن.2.استتوس: در بستر خواب، تمرین مستمر عدم.