داستان این انتخاب، از حدود 21 ماه پیش شروع شد. از دوران اوج سردرگمی. خبر بد اینه که اصلا به خاطر ندارم جرقه اش از کجا زده شد. برخلاف اکثر فکرها خیلی زود پی اش رو گرفتم، بدون اینکه با کسی در میون بذارم. الان چندان یادم نیست که تا چه حد جدی بهش فکر میکردم، اما این چیزی که میخوام ازش صحبت کنم نشون میده از چیزی که الان تصور میکنم خیلی جدیتر بوده.

تو همون روزها و شبهایی که حساب میکردم این فکر چقدر دیوانه واره یا چقدر عملی، خوابی دیدم که نمیشد به این موضوع مرتبطش نکرد. فردای اون شب، یکی از تحسین برانگیزترین کارهای چند سال اخیر رو انجام دادم، شرح کامل خواب رو نوشتم.

در اثبات تحسین برانگیز بودن اون نوشته منفرد همین بس که تا دقیقا یکسال پس از اون تاریخ، نتونستم خودم رو راضی به نوشتن مستمر(یعنی اینجا) کنم.

اون نوشته که یه جایی رو حافظه ی همین دستگاهه(البته امیدوارم که هنوز باشه :| خیلی وقته بهش سر نزدم) و احتمالا به زودی به اینجا منتقل میشه، از معدود منابع قوت قلب وسط این همه تردید بوده و حالا که اون تردیدها-درست یا غلط- به نفع همون خواب کنار گذاشته شدند ارزش خیلی بیشتری برام داره.

همه اینهارو نوشتم که اینو بگم: اونی که تو اون خواب نماد "بقیه" بوده و باعث ترس و عقب نشینی(هرچند اسمش رو تو نوشته نیاوردم اما تمام این مدت یادم مونده که کی بوده) امروز اینجا بود. برای کار دیگه ای اومده بودن، اما آداب مرسوم رو در باب خروجی بقعه امکان بجا آوردن.

از رجزخونی بدم میاد(یا شاید ازش میترسم) ولی اعتراف میکنم این حس پیروزی بر هماوردی که بعد از کشف این ارتباط بهم دست داد خوشاینده.


پ.ن. عجیبه که موقع نوشتن در مورد این موضوع خاص لازم نیست منتظر کلمات بمونم. شاید ناشی از حدود 2 سال کلنجار دائمی باهاشه.

پ.ن. کم به درد خودروانشناسی مبتلا بودم، کتاب اروین یالوم هم(که علت نام نبردنش هم با خودروانشناسی مشخصه) مزید بر علت شده.