بر مبدأ مکانی أین لامکان نشستم، چیزی به یک سالگی نمونده.
قبل همه چیز: مستور و مست گوش کنم؟ حس میکنم صلابتش به لطافت ضخیم اینجا و این شب دمکرده نمیخوره.همین صدای جیرجیرک بهتره!
همه چیزی در کار نیست در واقع. یه چیزی میگن در مورد سرگشتگی انسان معاصر. اون منم.
هرچی بیشتر پیدا میکنم کمتر یادم میاد که دنبال چی میگشتم.
سرگشتگی یعنی همین کیبورد گوگل که غلطهای املایی رو تصحیح میکنه اما یهو میکنمت رو مینویسه نمیکنم و کل جمله رو بهم میریزه.
نمیدونم دنبال چی میگردم، ولی با این شرایط هم چیزی پیدا نکردم که اینجا بنویسمش. برم نامهی امشبو بخونم.
پ.ن. شب قبل از جلای مجدد وطن.