الان آخرین شب اینجاست. یعنی اونی که چند ساعت پیش درست کردم و خوردم، آخرین وعدهی غذایی تنهایی اینجا بوده. چند دقیقه پیش برای آخرین بار لامپ آشپزخونه رو خاموش کردم که بخوابم. فردا برای آخرین بار گوشی رو چندین بار اسنوز میکنم. آخرین صبحونهی محقرم رو میخورم و برای آخرین بار در رو قفل میکنم. هیچکدوم اینها دیگه تکرار نمیشن.
هفتهی بعد برای آخرین بار برمیگردم اینجا، اما بدون روزمرگیها، و از اون مهمتر، بدون تنهایی.
برا دلخوشی چنتا عکس گرفتم امشب. این هم پنجرهای که شاید الان برای آخرین بار صدای شب رو از لاش میشنوم:
تمت.