اسپویلر آلرت! -- کتاب سوم هم مثل دو کتاب قبلی پر از اتفاقات ریز و درشت بود اما نسبت به اونا یه چیزی کم داشت. تم کتاب اول دفاع از پایگاه بستهای بود که وجود داشت، و تلاش برای رهایی از اونجا که معماهایی(شاید نه چندان بزرگ) رو وارد داستان میکرد(+برخوردهای نوجوانهایی که باید شرایط خطرناکی رو مدیریت میکردند،همون چیزی که کتاب اول رو به سالار مگسها نزدیک میکرد). کتاب دوم کاملا متفاوت از اون، با چند اتفاق شوکه کننده شروع میشه و بعد مقصد دوری ترسیم میشه که هدف شخصیتهای داستان رو مشخص میکنه. کتاب سوم تا حدود 3/4ش این رشتهی مرکزی(در کتاب اول رهایی از هزارتو و در کتاب دوم رسیدن به پایگاه امن) رو که حوادث حول اون رخ میدن نداره. در عوض بار داستان به دوش سیکلهای معیوب اعتماد-خیانت-بیاعتمادی و دستگیرشدنها و فرارکردنهای کوتاه مدت میفته که بعد از مدتی تکراری میشن.(نمیدونم چرا کتاب سوم منو به یاد دارن شان میندازه، شاید به خاطر زام-بی) بالاخره وقتی که نقشه نهایی داستان مشخص میشه داستان دوباره جون میگیره و اکثر نقاط قوت داستان[مثل مرگ نیوت :( ] بعد از اون رخ میدن. شاید اگر فداکاری و مرگ تریسا در شرایطی مشابه اسنیپ در یادگاران مرگ رخ میداد به مراتب جذابتر و تاثیرگذارتر میشد(در شرایط بیاعتمادی کامل، نه وقتی که توماس نمیدونه بین دو عشقش کدوم رو انتخاب کنه [ :| ] و نویسنده زحمت انتخاب رو براش میکشه).
با همه اینها خوندن این کتاب مثل قبلیا جذاب بود و شاید به خاطر انتخاب هوشمندانهی مکانهای مطالعه کتاب[ ^_^ ] جذابتر از اونها شد. log این کتاب رو حتما تو صفحه آخرش میذارم و امیدوارم این کار رو برای کتابهای دیگه هم ادامه بدم.
*چرا اسم سهگانه دوندهی هزارتوه؟!
ظهر دیروز-تنها گوشه ی دلپذیر دانشگاه-الان متوجه شدم که رزولوشن دوربین رو 640*480 تنظیم بوده :|