کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

cheat code

عجیب، ترسناک، غیرمنتظره، بهت‌آور، هیجان‌انگیز، وسوسه‌کننده و رعب‌آوره که اگه الان یه عقرب نیشم بزنه۱، یا موقع خروج از ساختمون یه تریلی زیرم کنه، یا از بالای پل هوایی پرت بشم و خیلی یاهای دیگه که احتمالشون کم نیست، بعد از چند ثانیه هیچ سوال بی‌جوابی برام باقی نمیمونه.هیچ!

اگه این غریزه‌ی حفظ حیات نبود چه جانها که برای بی‌سوال‌شدن داده نمیشدند! ولی فقط این نیست. اینجوری پیدا کردنِ جواب لوسه یکم.

میدونی، عین معماییه که جوابشو برعکس زیرش نوشتن. میتونی خیلی راحت سرتو برگردونی و بخونیش، ولی لذتی در اون زور زدنه هست که جلوتو میگیره.

حالا سوال اصلی اینه که تا کی لذت بازی به عذاب ندیدن جواب میچربه و مانع برگردوندن سر میشه؟


پ.ن.۱.اینورا که نیست. به عنوان مثال.

پ.ن.۲.تنهام تو mk. خیلی خوبه :)

پ.ن.۳.عنوان: در واقع تو تنظیمات پیش فرض جهان قرار داده شده اما اینجوری تموم کردن بازی امتیاز نداره، متاسفانه.

۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

باورده بار

یه وقتی یه جایی نوشته بودم هرچقدر تصنیفهای گیلکی سخیف و بی محتوان، آوازهاش قشنگ و معنادارن.

شاید در مورد تصنیفها زیاده روی کرده باشم، اما مطمئنا در مورد آوازها کم گفتم. البته خیلی سخته که وقتی این همه غم داره تو گوشت زمزمه میشه بخوای به فارسی در موردشون بنویسی.۱

در هر زیر و بم آوازش، نحوه ی ادای مصوتهاش و ملودی لالاییش چیزهایی هست که در اعماق خاطرات کودکی تنیده شده، و وای از وقتی که بخواد از زبان مادری خطاب به فرزندش بخونه.۲

در فارسی ندیدم زیاد ولی در گیلکی رایجه که برای بیان محبت زیاد، متکلم موقع حرف زدن در مورد خودش، به جای "من" نسبتش رو با معشوق بیان کنه. همون حد غایی دوست داشتن که هیچی از عاشق نمونده و هرچی هست نسبتی با معشوقه.

براره چار بدار خاخور تی قربون .... تی پیرهَن چَلکینه مثل غریبون

تی پیرانه هدی خاخور بوشوری .... با آبِ زمزم و صابون تیرون۳ 


پ.ن.1.چندروز پیش موسیقی متن پس از باران رو تو بیپ تونز پیدا کردم. چه آوازهایی :'( خدایش قرین رحمت کناد

پ.ن.2.قطعه 15(آوازم سوم)

پ.ن.3.قطعه 4(آواز دوم)

۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

فاتح شهر رفته بر باد

داستان این انتخاب، از حدود 21 ماه پیش شروع شد. از دوران اوج سردرگمی. خبر بد اینه که اصلا به خاطر ندارم جرقه اش از کجا زده شد. برخلاف اکثر فکرها خیلی زود پی اش رو گرفتم، بدون اینکه با کسی در میون بذارم. الان چندان یادم نیست که تا چه حد جدی بهش فکر میکردم، اما این چیزی که میخوام ازش صحبت کنم نشون میده از چیزی که الان تصور میکنم خیلی جدیتر بوده.

تو همون روزها و شبهایی که حساب میکردم این فکر چقدر دیوانه واره یا چقدر عملی، خوابی دیدم که نمیشد به این موضوع مرتبطش نکرد. فردای اون شب، یکی از تحسین برانگیزترین کارهای چند سال اخیر رو انجام دادم، شرح کامل خواب رو نوشتم.

در اثبات تحسین برانگیز بودن اون نوشته منفرد همین بس که تا دقیقا یکسال پس از اون تاریخ، نتونستم خودم رو راضی به نوشتن مستمر(یعنی اینجا) کنم.

اون نوشته که یه جایی رو حافظه ی همین دستگاهه(البته امیدوارم که هنوز باشه :| خیلی وقته بهش سر نزدم) و احتمالا به زودی به اینجا منتقل میشه، از معدود منابع قوت قلب وسط این همه تردید بوده و حالا که اون تردیدها-درست یا غلط- به نفع همون خواب کنار گذاشته شدند ارزش خیلی بیشتری برام داره.

همه اینهارو نوشتم که اینو بگم: اونی که تو اون خواب نماد "بقیه" بوده و باعث ترس و عقب نشینی(هرچند اسمش رو تو نوشته نیاوردم اما تمام این مدت یادم مونده که کی بوده) امروز اینجا بود. برای کار دیگه ای اومده بودن، اما آداب مرسوم رو در باب خروجی بقعه امکان بجا آوردن.

از رجزخونی بدم میاد(یا شاید ازش میترسم) ولی اعتراف میکنم این حس پیروزی بر هماوردی که بعد از کشف این ارتباط بهم دست داد خوشاینده.


پ.ن. عجیبه که موقع نوشتن در مورد این موضوع خاص لازم نیست منتظر کلمات بمونم. شاید ناشی از حدود 2 سال کلنجار دائمی باهاشه.

پ.ن. کم به درد خودروانشناسی مبتلا بودم، کتاب اروین یالوم هم(که علت نام نبردنش هم با خودروانشناسی مشخصه) مزید بر علت شده.

۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

انجماد نگاه

دیروز، دم افطار، اون چیزی که مدتها انتظارش میرفت بالاخره به وقوع پیوست. UN تماس گرفت.

شخصا انتظار این برخورد رو نداشتم. هرچند که من فکر میکردم از مدتها پیش خبر داره و از اظهار بی اطلاعی یه ماه پیشش تعجب کردم، دیشب فهمیدم چه حکمتی پشت این شنیدن و جدی نگرفتنش بوده. با وجود اینکه به نظر میاد همه چیز-درست یا غلط- حداقل برای دو سال آینده قطعی شده، جوری حرف میزد که انگار هنوز پای انتخاب در میونه. فهمیدم اگه چندماه زودتر، مثلا حوالی عید از این قضیه باخبر میشد چه تلاش ناجوانمردانه ای برای برگردوندن کاری که هنوز از کار نگذشته بود به مسیر مطلوبش به کار میبست.

اما اینا نبود که آزاردهنده بود، آزاردهنده اش این بود که انگار اون دلسوزی که میگفتن تمام اصرارش از اون ناشی میشه و منم درک میکردم توی حرفاش نبود، انگار همه حرفش این بود که چرا صحبتای قبلیمون رو هوا کردی، چرا این راهی که انتخاب کردی هیچ رقمه به اون مقصدی که من میگم خوبه، اون مقصد لعنتی ختم نمیشه؟ مگه 5سال پیش تو مکالمات وسط اون همه شلوغی و غوغا به همین نرسیده بودیم؟

نه UN، نرسیده بودیم. یا درستتر بخوام بگم من نرسیدم.

این روزها که با سوال این و اون، خیلی بیشتر و جدیتر از قبل جلوی این سوال که راهی که انتخاب کردم درسته یا نه قرار میگیرم، با خودم روراست تر میشم و بیشتر میپذیرم که شاید این انتخاب از سر آگاهی کامل نبوده، ولی ذره ای از این یقین که اون راه، راه من نبوده، یا حتی اگه بوده چون درش انتخابی در کار نبوده به کار من نمیومده کم نمیشه.

بگذریم UN عزیز، ایکاش سایه ی این دلسوزی شدیداللحن هیچوقت رو محبت بینمون نمیفتاد، یا من سر به راهتر و حرف گوش کن تر بودم و یا تو کمتر سرسخت و مصر بودی، و کاش با تحقق وعده ی آخر تماست، که با تحقیق بیشتر برمیگردی(!) این سایه رو پررنگتر نکنی.

-------------------

دستاورد این روزها تقریبا هیچه! برنامه خواب این یک ماه مانع هر فعالیت مفیدی قبل رفتن سر کار میشه و بعد از کار هم رمق و فرصت کار درست حسابی ای نمیمونه. کتاب اروین یالوم عزیزمون هم در عین جذابیت متاسفانه جوری نیست که تو این وضعیت زیاد بشه خوندش.

جذاب نبودن کار و خستگی جسمی و روحی چند روز گذشته رو به یکی از کسالتبارترین ادوار کار تبدیل کرده بود، امروز خوشبختانه بهتر بود اما همچنان به شدت به سفر آخر این هفته محتاج و مشتاقم.

پ.ن.1.دو تا آلبوم خوب امروز پیدا کردم، چشمان بسته و باله ی شهرزاد. الان به اولی گوش میکنم، با پیانو هیچوقت چندان رابطه ای نداشتم ولی این... خیلی خوبه. کاربردش دقیقا برای مواقعی مثل الانه. شاید در مورد دومی بعدا نوشتم.

پ.ن.2.بهار تموم شد.

۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute