بعد از ظهر صحبت میکردیم. بعد از اتمام افشای راز گفت از بحث راضیه. گفتم منم همینطور، فقط ریت ورود سوالا اذیتم میکنه یکم. بعدش بحث عوض شد.
عصر به این فکر میکردم که زندگی راحتتر نبود اگه کل این قضایا پیش نمیومد و با سرعت پایین خودم ادامه میدادم؟ اگه پای این هابیت به فنگورن باز نمیشد؟ بعد متوجه موضوعی شدم که شاید بهتر بود نمیشدم: اینکه شاید این سطح از چالش لازم بوده تا اون سرعت پایین به جایی برسه. شاید اگه نبود به هیچ جا نمیرسید. نه اینکه حالا حتما میرسه.
تصادفا همین امشب این دیالوگ رو خوندم. خیلی دوست دارم اینو بهش بگم.