کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۲۵ مطلب با موضوع «تراوش» ثبت شده است

چرکنویس مغز

شاید هدف باید این باشه که از این غارهای تاریک در بیای، ولی نه فقط اینکه برسی به نور بیرون. اونجا دیگه اون غارها پست و تلخ و دور به نظر میان، و مسیر غارها هم یکی نیست که بخوای طناب بذاری پشت سرت. یه بطری آب بندازی برا اونایی که از اونجا رد میشن.

قرار شد به ارزشهام فک کنم. یه چیزی یادم اومد که همیشه مهم بوده برام. عدم جزمیت، فکر مشترک بدون پیش فرض. زیبایی فلسفه هم همین بوده.

داستان همون بطری آب میشه تو این قضیه؟

۰۱ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

بازی با حاصل ضرب یک

بخشی از مشکل اینه که بخشی از چیزی راضی‌کننده نیست برام. تمام چیزهای کمی رو به کمی از بسیاری چیزها ترجیح میدم که در تساوی امکان و حسن‌شون بحثه. ها؟

۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۸:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

آن من که می‌گریزد

تصور میکردم از بودن در جمع متنفرم. گاهی ازش لذت میبردم. نبودم.

تصور میکردم از انجام دادن کاری که همه انجام میدن متنفرم. گاهی لذت‌بخش بودن. نبودم.


از بودن در جمع به قیمت انجام دادن کاری که همه‌شون انجام میدن که دیگه متنفر هستم؟


امیدوارم این حداقلی‌ترین نظریه‌ی تبیین‌کننده‌ی رفتار هم ابطال نشه.

۲۱ مهر ۹۶ ، ۱۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

غرور و تعصب

اینکه هیچوقت سراغ کسی که مطمئن نبودم از حضورم ناراحت نمیشه نمی‌رفتم رو میذاشتم به حساب اینکه برا خلوتش احترام قائلم و اونقدر مغرور نیستم که به همش بزنم. یه فکر ناراحت‌کننده‌ی دیگه اینه که اونقدر غرور داری که از ترس شکسته شدنش اقدامی که تهدیدش کنه نمی‌کنی.

۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

جان‌پیچ

« از کجا معلوم این عروسک چوبی و کهنه، برای روز تولد یه دختر ۵ساله ساخته نشده؟ کی می‌دونه؟ شاید پدربزرگ پیرش براش ساخته باشه. بعد اون دختر ۵ساله، ۱۰ ساله شده و بعد هم به بلوغ رسیده. بعدشم ازدواج کرده. شاید اونم دختری به دنیا آورده و این عروسک رو به اون داده و این دختر هم بالاخره پیر شده و مرده. در حقیقت اون برای مدت کوتاهی توی این دنیا بوده اما عروسکش...، اون هنوز اینجاست.»

« همه‌ی آدما نمیتونن خودشونو به جریان تند تاریخ بسپارن. بعضیا هم باید بمونن و اونچه که تو ساحل رودخونه‌ها جا مونده جمع‌آوری کنن.»

« -اما اینا هرچیزی میتونن باشن؟ ممکنه قوطی کنسرو کهنه یا چه می‌دونم، بطری خالی معجون هم باشن؟»

« -خوشحالم که تو عظمت فاجعه رو درک می‌کنی.»

۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۸:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

دنیای کلبی

آورده‌اند که یکی از مشایخ مکتب کلبی را گذر بر د.ک. افتاد. چون لختی بر تاپ‌فولد۱ آن نگریست، پوزخندی زد و زمزمه کرد «حقا که نیکو گفت پیر ما: چه چیزها که من نیاز ندارم!»

قضا را دستش بر چرخ اسکرول لغزید و نگاهش بر پیشنهاد ویژه‌ی «اکشن‌فیگور۲ دیوجانس در کنار خم» افتاد؛ و چون شد آنچه نباید میشد، دامن اختیارش از کف برفت و سبد را تا بدانجا پر کرد که ارسالش رایگان ‌گردید.

این حکایت از برای آن آوردم که بدانی شود که رشته‌ی ایمان آدمی به لغزش سبابه‌ای بگسلد. او که از کبار کلبی بود، تا بر ما چه خواهد رفت.


۱- منظور همان است که امروزه به «اباو ده فولد» ‌می‌شناسند.

۲- گویا از اکتشافات متاخر کپیتالیسم است و همچون لگو سر آن بر راقم این سطور، مستور.


برگرفته از:

 «101 UX tips; chapter 26:why the fold matters?»

۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

اتاق ضروریات

اینجا رو با کمی تاخیر از جستجوگرها مخفی کردم و به همین خاطر خودش مدتی در گوگل دیده میشد و صفحه نتایچ  سرچش در قسمت بلاگ «یوز» مدت بیشتری. امروز به این فکر میکردم که اگر کسی اسم اینجا رو تو «یوز» سرچ کنه میتونه پیداش کنه، و بعد گفتم چه کسی ممکنه بره برای ردیابی یک آشنا تو «یوز» بگرده؟!

پیدا کردن جوابش زیاد سخت نبود: خودم. کسی که قبلا چیزی رو در «یوز» مخفی کرده. 

پنهان‌کننده‌ها یابنده‌های بهتری هستن.

۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۱:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

تعین ناقص

پیرمردی که سوار اتوبوس قبلی شده بود تو ایستگاه بعد دوباره سوار شد.

از قبلی پیاده شده بود یا خودشو تکثیر کرده؟ لبخندش دومی رو بیشتر تایید میکرد.

رسیدیم به ایستگاه بعد، برا مسئول ایستگاه سر تکون داد. به دستش نگاه کردم و کاور نارنجیو تو دستش دیدم.

چند لحظه خیالم راحت شد اما سوال دوباره برگشت: مسئول ایستگاه بودن هم دلیل نمیشد که بتونه خودشو تکثیر کنه.

۲۲ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

Divine consciousness

میرم اون دنیا، میرم پیشش.

میپرسم «باری تعالی، چرا..»

خدا حرفمو قطع میکنه میگه «عه،تویی؟ آها آره. دست این فرشته‌هه خورد یکم زیادی خودآگاهی ریخت توت. دعواش کردم»

۲۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

انحنا

گربه‌ها وقتی غذا خیلی نزدیکشون باشه با بو کشیدن دنبالش میکنن نه دیدن. یعنی حس بویایی‌شون اونقدر قویه که در فاصله‌ی نزدیک کور میشن، و چون بو به خط مستقیم منتشر نمیشه مستقیم به سمت غذا نمیرن. حالا سوال اینه‌ که مستقیم چیه؟! چرا نور مستقیم منتشر میشه؟

نکته همینه که نور هم مستقیم نمیره. بو رو جریان هوا منحرف میکنه و نور رو جاذبه، اما در اندازه‌ی ما جریان هوای جاذبه اونقدر ضعیفه که نور چندان منحرف نمیشه. امیدوارم البته.

۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute