کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۶ مطلب با موضوع «موسیقی» ثبت شده است

باورده بار

یه وقتی یه جایی نوشته بودم هرچقدر تصنیفهای گیلکی سخیف و بی محتوان، آوازهاش قشنگ و معنادارن.

شاید در مورد تصنیفها زیاده روی کرده باشم، اما مطمئنا در مورد آوازها کم گفتم. البته خیلی سخته که وقتی این همه غم داره تو گوشت زمزمه میشه بخوای به فارسی در موردشون بنویسی.۱

در هر زیر و بم آوازش، نحوه ی ادای مصوتهاش و ملودی لالاییش چیزهایی هست که در اعماق خاطرات کودکی تنیده شده، و وای از وقتی که بخواد از زبان مادری خطاب به فرزندش بخونه.۲

در فارسی ندیدم زیاد ولی در گیلکی رایجه که برای بیان محبت زیاد، متکلم موقع حرف زدن در مورد خودش، به جای "من" نسبتش رو با معشوق بیان کنه. همون حد غایی دوست داشتن که هیچی از عاشق نمونده و هرچی هست نسبتی با معشوقه.

براره چار بدار خاخور تی قربون .... تی پیرهَن چَلکینه مثل غریبون

تی پیرانه هدی خاخور بوشوری .... با آبِ زمزم و صابون تیرون۳ 


پ.ن.1.چندروز پیش موسیقی متن پس از باران رو تو بیپ تونز پیدا کردم. چه آوازهایی :'( خدایش قرین رحمت کناد

پ.ن.2.قطعه 15(آوازم سوم)

پ.ن.3.قطعه 4(آواز دوم)

۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

انجماد نگاه

دیروز، دم افطار، اون چیزی که مدتها انتظارش میرفت بالاخره به وقوع پیوست. UN تماس گرفت.

شخصا انتظار این برخورد رو نداشتم. هرچند که من فکر میکردم از مدتها پیش خبر داره و از اظهار بی اطلاعی یه ماه پیشش تعجب کردم، دیشب فهمیدم چه حکمتی پشت این شنیدن و جدی نگرفتنش بوده. با وجود اینکه به نظر میاد همه چیز-درست یا غلط- حداقل برای دو سال آینده قطعی شده، جوری حرف میزد که انگار هنوز پای انتخاب در میونه. فهمیدم اگه چندماه زودتر، مثلا حوالی عید از این قضیه باخبر میشد چه تلاش ناجوانمردانه ای برای برگردوندن کاری که هنوز از کار نگذشته بود به مسیر مطلوبش به کار میبست.

اما اینا نبود که آزاردهنده بود، آزاردهنده اش این بود که انگار اون دلسوزی که میگفتن تمام اصرارش از اون ناشی میشه و منم درک میکردم توی حرفاش نبود، انگار همه حرفش این بود که چرا صحبتای قبلیمون رو هوا کردی، چرا این راهی که انتخاب کردی هیچ رقمه به اون مقصدی که من میگم خوبه، اون مقصد لعنتی ختم نمیشه؟ مگه 5سال پیش تو مکالمات وسط اون همه شلوغی و غوغا به همین نرسیده بودیم؟

نه UN، نرسیده بودیم. یا درستتر بخوام بگم من نرسیدم.

این روزها که با سوال این و اون، خیلی بیشتر و جدیتر از قبل جلوی این سوال که راهی که انتخاب کردم درسته یا نه قرار میگیرم، با خودم روراست تر میشم و بیشتر میپذیرم که شاید این انتخاب از سر آگاهی کامل نبوده، ولی ذره ای از این یقین که اون راه، راه من نبوده، یا حتی اگه بوده چون درش انتخابی در کار نبوده به کار من نمیومده کم نمیشه.

بگذریم UN عزیز، ایکاش سایه ی این دلسوزی شدیداللحن هیچوقت رو محبت بینمون نمیفتاد، یا من سر به راهتر و حرف گوش کن تر بودم و یا تو کمتر سرسخت و مصر بودی، و کاش با تحقق وعده ی آخر تماست، که با تحقیق بیشتر برمیگردی(!) این سایه رو پررنگتر نکنی.

-------------------

دستاورد این روزها تقریبا هیچه! برنامه خواب این یک ماه مانع هر فعالیت مفیدی قبل رفتن سر کار میشه و بعد از کار هم رمق و فرصت کار درست حسابی ای نمیمونه. کتاب اروین یالوم عزیزمون هم در عین جذابیت متاسفانه جوری نیست که تو این وضعیت زیاد بشه خوندش.

جذاب نبودن کار و خستگی جسمی و روحی چند روز گذشته رو به یکی از کسالتبارترین ادوار کار تبدیل کرده بود، امروز خوشبختانه بهتر بود اما همچنان به شدت به سفر آخر این هفته محتاج و مشتاقم.

پ.ن.1.دو تا آلبوم خوب امروز پیدا کردم، چشمان بسته و باله ی شهرزاد. الان به اولی گوش میکنم، با پیانو هیچوقت چندان رابطه ای نداشتم ولی این... خیلی خوبه. کاربردش دقیقا برای مواقعی مثل الانه. شاید در مورد دومی بعدا نوشتم.

پ.ن.2.بهار تموم شد.

۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

مست بی‌سر سرخوش

امروز اون آخر هفته‌ی بعدیه که تو پست دفچ گفته بودم.روزهای نسبتا خوبیه.
طبق قاعده‌ی همیشگی روزهای خوب نوشتنم نمیاد. اما خاطره‎های این جند روز رو حیفم میاد ننویسم.
1-عصر سه‌شنبه بعد حدود 10 روز رفتم MK. خیلی ناچیز احتمال میدادم که بلایی سرم بیارن ولی اولش همه چی عادی بود. بعد جلسه یهو بچه‌ها راجع به فارغ‌التحصیلی ازم پرسیدن. داشتم موتورو گرم میکردم واسه ناله کردن که دیدم بهّ! بندگان خدا برام جشن فارغ‌التحصیلی گرفتن. تنها چیزی که میشد گفت این بود که حالا ای موقع؟ اونم برای منی که تا قبل شروع جشن برنامه‌ام این بود که زودتر اونجا رو بپیچونم و شاید احتمالا شب پیش رو رو نخوابم، بلکه اون گزارش لعنتی تکمیل بشه و تحویلش بدم. در هر صورت مراسم اجرا شد و اون شب با دو ساعت تاخیر از برنامه رسیدم خونه، ولی احساس خیلی خوبی رو تجربه کردم که خیلی وقت بود خبری ازش نبود.(من این شکلی از یه اجتماع انسانی بیش از یک نفر صحبت کنم یعنی خوشم اومده واقعا)
2-نظر به اینکه سه‌شنیه شب پیشرفت چندانی در گزارش حاصل نشد، ناچار از 5 صبح چهارشنبه ادامه‌اش دادم. چگالی فعالیتم در اون 5ساعت در 4سال اخیر بی سابقه بوده. خدا رو شکر بالاخره به موقع تموم شد.
3-قرار بود آخر هفته بریم خونه، ولی دلم خیلی راضی نبود و میخواستم بپیچونم. از یه طرف برف سنگین مقصد و از یه طرف کاری که برای شنبه تو دانشگاه پیش اومد نذاشت آزادانه در جهت منافع دلم حرکت کنم و متاسفانه توفیق به صورت اجباری نصیب شد.
4- در نهایت انگیزه‌ی اصلی پیچوندن سفر، دیروز عصر عملی شد و چندتا دستاورد خوب داشت. چنتا مارکر برای شروع درس، یه کتاب خیلی دوست‌داشتنی که خیلی اتفاقی پیدا شد(اینجا-دیروز فهمیدم خریدن کتاب یهویی چقدر لذتبخش تره) و فهمیدن اینکه ون هم وسیله‌ی جالبی برای جابجاییهای نسبتا بلنده، مخصوصا که مشکل برخورد نزدیک هم نداره.
5-این روزها نان، آب، آواز همایون و علی قمصری گوش میکنم، چقدر خوبه! تقریبا همه قطعه‌هاش حداقل یه نقطه‌ی بدیع دارن. این چندتا داره:

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌ام

دل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌ام

عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی

دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیده‌ام


۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

هوای تازه

بعد از ختم به خیر شدن ماجرایی که در موردش سه پست(10 تا 19 آبان) نوشتم، یکسره شدن وضعیت مشکل اصلی این روزها و خوابیدن تب دغدغه‌‌ی (متاسفانه-)اصلی این دوران1، باز هم به یکی از اون دوره‌های آرامش بعد و قبل از طوفان رسیدم که توش دچار سرخوشی مفرط میشم، و در حال سرخوشی چه چیزی بهتر از نوشتن از کتاب و موسیقی.

تو این چند هفته به دلایل مختلف دچار توفیقهای اجباری متعدد شدم و در مجموع 10تا کتاب به کتابخونه‌ام اضافه شد که فعلا فرصت خوندنشون رو ندارم و فقط میخوام از حس و حال و طرح جلدشون بنویسم. احتمالا در آینده از این دوران که بیش از نیمی از خرج روزمره‌ی ماهانه‌ام صرف خرید کتاب میشه با افتخار یاد خواهم کرد.

1) کتاب اول از یوستین  عزیزم، که گفته شده میتونه علاقه‌ای رو که بعد از خوندن راز فال ورق بهش داشتم و با دنیای نورا و مایا قدری تخریب شد و بعد از دختر پرتقالی کمی بهبود یافت کاملا ترمیم کنه. طرح جلدش مثل اکثر کتابهای ترجمه شده‌ی یوستین خوش آب و رنگ نیست و تا کتاب رو نخونم نمیفهمم این طرح(که خیلی از ویرایشهای غیرانگلیسی ازش استفاده کردن) ارتباطی با داستان داره یا نه : قصری در پیرنه.

2)کتاب دوم همزمان با قصری در پیرنه خریداری شد،و در شرایطی که اونقدر از دیدن ترجمه‌ی داستانی با این مضمون شگفت‌زده شده بودم که بعد از ساعتها یادم اومد تا انتهای داستان رو میدونم و خوندنش عذابی الیم خواهد بود: پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه. داستان فیلمش رو وقتی در مورد فیلم هوگو جست و جو میکردم خوندم و بعیده که داستان کتاب تفاوت چندانی باهاش داشته باشه. طرح جلدش خوبه به نظرم، فونت جدیدا-یکسان نشر چشمه به عنوانش نشسته و زمینه‌ی راه‌راه با تم خاکستری خیلی به کتاب میاد.

3)من گوساله‌ام، تنها کتاب این لیست که خوندمش، طبیعتا طراحی خوبی هم داشت.

4)ماشین زمان، در مورد کتاب پیش بینی خاصی ندارم، طرح جلدش هم کاملا محافظه‌کارانه است، از این طرح ها به نظر میاد که مفهوم خاصی نداره، اما با ذکاوت خاصی جزییاتی هم براش در نظر گرفته نشده که تفسیر نشه.روشی است به هر حال.

5)کشتن مرغ مینا ، به احترام موی سپید نشر امیرکبیر نمیشه به طرح جلدش چیزی گفت، طرح سنتی بدون عنصر گرافیکی که دلچسب نیست، اما آزاردهنده هم نیست.

6)این رو میذارم آخر ^_^

7) شاگرد قصاب، از اون کتاباییه که با ریسک زیاد سراغش رفتم و احتمالش هست که پشیمون بشم،امیدوارم اینجوری نشه. طرح جلدش به هیچ‌وجه تو دسته‌ی طرح‌های محبوب من قرار نمیگیره و تطابقش با کتاب صرفا میتونه قابل تحملش کنه.

8) به کتاب دزد امیدوارم، احتمال خوبی میدم که دوست‌داشتنی باشه، اما طرح جلدش یه کابوس واقعیه.مجموعه‌ای از زشت‌ترین فونتهای فارسی در کنار عنوان کتاب با یه فونت غیرفارسی(منظورم فونتهایی مثل arial یا timesه) به همراه نقاشی نه چندان جالب وسط جلد و توضیحات نسبتا مسخره پشت اون به راحتی عنوان بدترین طرح جلد در ابن لیست(و شاید تمام کتابخونه‌ام) رو برای این کتاب به ارمغان میاره. به طور کلی زحمت تمام چیزهای منفی در مورد این کتاب از جمله همین طرح رو نشر شور شخصا تقبل کرده.

9)دهمین کتاب از یوستین جان(با کسره خونده بشه) که وارد کتابخونه‌ام شد: دختر رهبر سیرک که طرح نه چندان زیبا اما خوشرنگ و جالبی داره و قابل دوست داشتنه.

10) کتابی که آشنایی باهاش داستان جالبی داره که بعد از خوندنش در موردش مینویسم. خیلی اتفاقی از ترجمه‌ی جدیدش باخبر شدم و به نوعی سوگلی لیست محسوب میشه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها (کلمه‌ی آخر رو مترجم محترم برای hitchhiker انتخاب کردند که علیرغم توضیح فراوان در مقدمه، بازهم متوجه انگیزشون برای انتخاب چنین معادل نامانوسی نشدم.در هر صورت hitchhiker در غرب وحشی یک فرهنگه و انتقالش به فارسی دشوار) فصل 0ش رو که خوندم انتظارات رو به شدت برآورده میکرد. طرح جلد هم بدون اون روباته خیلی بهتر، یکدست‌تر و خوشرنگتر میشد.

و اما 6) یکی دو سال پیش(قبل از شروع نهضت کتابخوانی) خیلی اتفاقی ebookش رو پیدا کردم و خوندمش(نمیدونم به چه انگیزه‌ای). با اینکه کتاب به شدت مزخرفیه( از ته دلم میگم) چنان با روحم درگیر شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه جزء کتابهای محبوبم خواهد بود. حرف در موردش زیاده، فقط دو نکته‌ای که برا من جاودانه‌اش میکنه: اول صحبت در مورد چیزهایی که دقیقا با چشمم دیدم و در قلبم حک شده، و دوم این اشک لعنتی که در مورد کتابا عین اکسیر جاودانگیه2. تنفس در هوای تازه (اسمش در ebook گریز بود) جلدش تم آبی خیلی خوبی داره.(هرچه آن خسرو کند شیرین کند)

پ.ن.1.امشب خیابان‌گردی کوتاهی به همراه پاره‌ای توضیحات داشتیم که برخلاف انتظار بد نبود.صرفا جهت ثبت در تاریخ.

پ.ن.2.فور اگزمپل:در غرب خبری نیست.

پ.ن.3.استتوس:بامداد سه‌شنبه در بستر خواب-لیسنینگ تو: خداوندان اسرار - آلبوم خوبیه، بعضی جاهاش هم خیلی عالیه. اما دوتا اشکال به سهراب پورناظری وارد میدونم که به نظر قرار نیست برطرف بشه: اول استفاده بیش از حد از سازهای کوبه‌ای که بیش از هر چیز آلبوم رو شبیه این دسته‌های عزاداری میکنه که نبود نوحه جالب و کمبود عزادار رو با افزایش تعداد طبل و سنج جبران میکنند، و دوم توجه نسبتا بیشترش به آهنگ شعر تا مفهومش که در آلبومهای با محوریت تنبورش( از در سماع تنبور تا قطره‌های باران و این آلبوم اخیر) بیشتر به چشم میاد. شاید هم من خوب درک نمیکنم.ولی همایون خیلی خوب بوده.

پ.ن.4.احتمالا تا مدتها طولانیترین پست خواهد ماند!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

سوما

ناتوانیم در نوشتن منویات درونی خیلی نگران کننده تر از چیزیه که تصور میکردم.بگذریم.

دنیای قشنگ نو پریروز تموم شد، و چقد خوب بود!
شب اول خوندنش خوابم برد و ۴ صبح متوجه چراغ روشن و کتاب له شده تو رختخوابم شدم.گوشه جلدش تا خورد.ناگوارترین اتفاق برای یک کتاب نو که بعد از سلاخ خانه لعنتی شماره ۵ اصلا نشونه خوبی نبود.اما این کتاب نقضش کرد و حالا مونده حسرت یه خط تا از وسط جلد یه کتاب دوست داشتنی.
کلی چیز میخواستم در موردش بنویسم که میذارم برا وقتی که ذهنم منظمتر شه (و مطمئنا تا اون موقع همشون یادم میره). همین الان یه دلخوشی تو این غروب جمعه طولانی پیدا شد و اونم پیش گفتار جاافتاده ی کتابه.

پ.ن.هوا بارونیه، دیروز هم بود، فردا هم هست و بدترین چیز اینه که  احساسی بهش ندارم.
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
 زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
در شب دیوانه ی غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آه ، ساعتهاست
 همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
 نه چراغ چشم گرگی پیر
 اندوه-م.امید

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

پلید دخمه ها

" چه می کنی؟ چه می کنی؟
درین پلید دخمه ها ،

سیاه ها ، کبودها ،

بخارها و دودها؟


ببین چه تیشه می زنی

به ریشه ی جوانیت،

به عمر و زندگانیت.

به هستیت، جوانیت.


تبه شدی و مردنی،

به گورکن سپردنی،

چه می کنی؟ چه می کنی؟"


پ.ن.1.اینجا میشه شنید. از معدود آهنگهایی که از شعر به آهنگ رسیدم،خوشبختانه. میتونست تاریکتر باشه.
پ.ن.2.جدا کردن قسمتی از شعر که معنای مستقلش با کل شعر فرق داره از فنون ناجوانمردانه و بسیار کاربردیه که بعد از آشنایی با اپراهای بهروز غریب پور بهش اعتقاد پیدا کردم.#عنوان سایت.
پ.ن.3.استتوس: سکوی دانشکده، در انتظار شروع کلاس، آفتابی که هر لحظه بیشتر پیشروی میکنه و هنوز قابل تحمل نیست، بوی سیگار بغلیا که اصلا قابل تحمل نیست،باید برم.لیسنینگ تو بالایی(انتظار دیگه ای میره؟!)

۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute