کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

آرزوی آرزو

شاخکهام زیادی فعال شدن. دیگه حتی سردی لبه پنجره و تاریکی پشت بوم همسایه هم میبرتم به گذشته های دور، نمیدونم کی و کجا، یهو انگار یه جایی تو سینه ام خالی میشه، نمیدونم تاثیر کدوم خاطره تو ناخودآگاهم باعثشه.

خیلی چیزا گسسته شدند. تا الان با خوش بینی احمقاته ای ترمیمها رو به آینده موکول میکردم، الان این ترس به دلم افتاده که همه چیز ترمیم شدنی نیست. اینجا قلمروی عقل نیست که از نو ساختنی باشه.

وقتی یاد گذشته میفتم و به این فکر میکنم که چه فرصتهایی برای برطرف کردن تضادها از دست رفته، میپرسم حاضرم دوباره برگردم تا اینبار از دستشون ندم؟ بعدش به این فکر میکنم که یعنی اینبار مسیر دیگه ای رو انتخاب میکنم؟ جواب منفیه. پس سوال اول این رو هم تو خودش داره: حاضرم این مسیر رو یه بار دیگه طی کنم؟

-فکر نمیکنم.

+پس خفه شو و به کارت برس.

----------------------------

جمله دوم بیت پایینو همیشه به صورت یه کنایه شیطنت آمیز و سر به هوا میدیدم. الان درماندگی توشو میبینم و بیشتر دوسش دارم.

ای خردم شکار تو؛ تیر زدن شعار تو؛             شست دلم به دست کن، جان مرا نشانه کن.


پ.ن. درود بر صدای دلنشین شب، لعنت به دزدگیر شبانگاهی.

۲۷ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

دیوار و باره

شب و گرما و پشه ها و قل قل لوله ها، روز و صدای پتک و بی حوصلگی جمعه ها و تباهی دوباره.

هفته متعادلی بود و ازش امید آخر هفته ی خوبی میرفت، اما با یه تلاش ناکام برا خاطره سازی زورکی نابود شد. شاید اگه سعی نمیکردم صبح دیروز رو از عادی بودن بالاتر ببرم این دو روز اینقدر از عادی بودن پایینتر نمیرفتن.

دوست دارم راجع به یه سری چیزا حرف بزنم ولی نمیتونم بریزمشون تو جمله ها، نمیتونم بنویسم. از بی رویایی و جای خالی یه آرزوی درست و حسابی تا داستان عقل گرایی و تجربه گرایی و طمانینه کودکی و عتاب ترجیح مقصد بر مسیر، یا داستان تپه ها.

پ.ن.کلمه ها منتظر این فریاد زدن بودند؟ الان دیگه وقت جاری شدن نیست!
پ.ن.2.استتوس: در بستر خواب، تمرین مستمر عدم.
۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

جهل بسیط

ببخشید که بعضی وقتها شک میکنم که هستی یا نه، فقط از این مطمئنم که اونی هم که من تصور میکنم نیستی.


پ.ن. زمان بچگی، ناودون نزدیک اتاق خوابم سوراخ بود و شبهای بارونی که اونوقتها خیلی بیشتر بودن، وسط ارکستر قطره ها با صدای یه تکنوازی فوق العاده میخوابیدم. امشب هم بارونیه ولی چند ساله که خبری از اون تکنوازی نیست. 

بیخود نیست که استعمار و تعمیر هم ریشه ان.

۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

خلوت سرا

مدت نسبتا زیادی میشه که تنها زندگی کردن رو تجربه کردم، کم هم نبوده تعداد شب و روزهایی که بدون دیدن حتی یه نفر سپری شد، اما امشب فهمیدم که اونا چقدر عادی بودن، و امشب و چند شب پیش رو چقدر غریب.

این دو سه شب قراره در تنها جایی تنها باشم که از تنهایی برام دوست داشتنی تر بوده، و هیچوقت توش تنها نبودم.1 همین تفاوت باعث میشه که اون تنهاییها در برابرش یکم سرسری و بچگانه به نظر بیان. تنها همنشینانم چند تن از خویشاوندان دور و نزدیک دایناسورها خواهند بود.

پ.ن.1.خیلی عجیبه که تا حالا پیش نیومده بود.

پ.ن.2.توبه شکن.

پ.ن.3.استتوس: دلپذیرترین گوشه ی دلپذیرترین مکان دنیا، محل ارسال اولین پست + صدای غروب و صدای اذون.

۰۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

اختلال خواب

میدونم در حال حاضر، این موضوع هیچ ربطی به من نداره :دی فقط به خاطر یه خوابی که داره فراموش میشه باید بنویسمش.

نمیدونم به چه دلیلی اما همیشه بچه ی پسر دوست داشتم. از هر جهتی که نگاه میکردم غیرمنطقی به نظر میومد که آدم دوست داشته باشه بچه اش دختر باشه. نمیدونم دقیقا چه معیارهایی تو ذهنم داشتم اما میدونم حتی یکیشون هم رای مثبت به بچه دختر نمیدادن. تا چند شب پیش که یه خواب نسبتا معمولی دیدم.

به خاطر تعللی که تو نوشتن کردم خیلی جزییات خواب یادم نمیاد، فقط یادمه خانواده ای(یه پدر و یک یا دو کودک؟شاید) بودن که درگیر یه ماجراهایی میشدن و تو تنها صحنه ای که یادم مونده من پشت یه پنجره از اتاقی که به نظر عمومی میومد شاهد قسمتی از درگیریهاشون بودم. تنها وظیفه ی من در این قصه آروم کردن دختربچه ی خانواده از ترسی بود که در اثر دیدن ماوقع پشت پنجره دچارش شده بود. بعد از اون حتی یادم نیست که وظیفه ام رو درست انجام دادم یا نه.

با این خواب مثل هر خواب دیگه ای برخورد شد، تا اینکه روز بعد به دلیل نامعلومی دوباره به فکر این موضوع افتادم، و با تعجب متوجه شدم که به هیچ وجه خبری از قضاوت قبلی نیست(تا جایی که نمیتونم علتشو به خاطر بیارم)، و به نظرم میاد یه دختربچه ی کم حرف مبتلا به اختلال خواب با یه عروسک غیرانسان تو بغلش از هر نوع بچه ی دیگه دوست داشتنی تره.

ادامه مطلب...
۰۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute