کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

داستان دزد

دوباره در حال بازگشت و دوباره روی شماره 13 همیشگی که البته با همیشه کمی تفاوت داره.

دوری نسبی ام ازینجا فرضیه ای که حالا دیگه بدیهی به نظر میاد رو تقریبا به اثبات میرسونه که میل به نوشتن با میزان افسردگی نسبت مستقیم داره.

داستان!چه مخلوق عجیبیه.به هر دلیلی که هست، غالبا هر اثری که دارای این عنصر باشه رو مچاله میکنم، فشرده میکنم و فقط این عصاره رو ازش میگیرم. خیلی چیزهای ارزشمند ممکنه این وسط از دست بره، اما حسنش اینه که خیلی پوسته ها و جلدها هم، چه خوب و چه بد کنار میرن و راه چشم رو سد نمیکنن.

به لحاظ تاریخی الان در دوران کتاب دزد قرار دارم، و فضای داستانش ...، فضای داستانش از نوعیه که واژه ی مناسبی برای توصیفش وجود نداره. مغرور، مستکبر، سنگین، پرجبروت؟ هیچ کدوم. فضای لطیفی که اجازه ی ورود داستان دیگه ای رو نمیده، و هرجایی نمیشه خوندش.

حالا من موندم و 4،5 ساعت خالی که نه میشه توش کتاب دزد خوند و نه به راحتی به داستان دیگه ای دل سپرد. میدونم که در نهایت تسلیم خواهم شد، حداقل امیدوارم پشیمون نشم.

این نوشته بیشتر در حکم اعتراف نامه ایه که نوشتم تا با عذاب وجدان کمتری ساعتهای پیش رو رو پر کنم.

پ.ن.ای نوشته حوالی ساعت 3 بعدازظهر در آغاز سفر نوشته شده و الان منتشر میشه.فقط داستان یک فیلم به قلمرو وصف شده نفوذ کرد که خوشبختانه فضاش جوری نبود که آسیبی به سرحدات کتاب دزد بزنه.
پ.ن.2. نزدیک بود فیلم محمد (ص) مجیدی به عنوان مثال نقض بند سوم باعث بشه پاکش کنم، اما دیدن whiplash در این فاصله کاری کرد که با قید غالبا باقی بمونه.
۱۲ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

چهل و دو

دلم برای اینجا تنگ شده بود :'(

پس از این دوران پرتلاطم، تو این سه روز فرصت شد که راهنمای کهکشان ... رو بخونم.اول اون چیزی که در مورد پیدا کردنش گفته بودم:

حدود یه سال پیش (کمتر) در به در دنبال کتاب «موسیقی ارباب حلقه‌ها» می‌گشتم که یه آقایی به اسم Doug Adams نوشته بودند. ازونجایی که اسم کتاب خیلی عام بود و کلی نتیجه‌ی پرت به سرچ اضافه میکرد، سعی میکردم کتاب رو با اسم نویسنده اش پیدا کنم اما همیشه به اسم یه کتاب دیگه میرسیدم. خدا میدونه چقد به اون کتاب و نویسنده اش که با اون لبخند احمقانه به من ناامید از جستجو خیره شده بود(گویا اسمش Douglas Adams بود) فحش دادم. بعد یه مدت بی خیال کتاب اول شدم، اما چندجای دیگه به اسم کتاب ناخواسته که فقط hitchhiker و galaxyش یادم مونده بود برخوردم. قضیه کم کم جالب شد تا وقتی که با دیدن چندتا ریویو و نقل قول در موردش فهمیدم کتابیه که باید خوند.اسمش the hitchhiker's guide to the galaxy بود.

دنبال ترجمه‌ی کتاب گشتم اما فقط یه ترجمه‌ی نسبتا قدیمی ازش پیدا کردم که دیگه تجدید چاپ نمیشد. کتاب داشت کم کم فراموش میشد که حدود یه ماه پیش خیلی اتفاقی فهمیدم دوباره ترجمه شده. از اون زمان تا حالا هم کتاب تو قفسه منتظرم بود.

یکم با ترجمه‌ی کتاب مشکل دارم. از عنوانش که hitchhiker رو که یه اصطلاح آشناست برای کسی که با انگلیسی آشنا باشه به اتواستاپ‌زن ترجمه کرده. حالا که واژه‌ی فارسی تو ترجمه عنوان قرار نگرفته بهتر بود همون هیچ‌هایکر رو باقی میذاشت تا حداقل اونایی که انگلیسی میدونن معنی اسم کتاب رو بفهمن. البته بخشیش هم به خاطر اصطلاحاتی مثل اتواستاپ زدن بوده که تو متن کتاب به کار رفته. غیر از عنوان مثلا بند دوم فصل اول هم کلا غلط ترجمه شده :/

و اما خود کتاب، یکم دیوانگی تو خودش داره، از اون جنس دیوانگی که اگه توش زیاده‌روی بشه برا من غیرقابل تحمل میشه. اما چیزی که کتاب رو دوست داشتنی میکنه، یکی طنز فلسفی عالیشه، ودیگری یکی از شخصیتاش،روبات افسرده‌ای به نام ماروین.

از اون کتاباییه که میشه هر از چند گاهی یه جاهاییشو خوند و لذت برد.

پ.ن.استتوس: دیروقت شب، بعد از یه روز با استراحت مطلق کامل که به خوندن، ترجمه کردن، باز هم خوندن و البته علافی سپری شد.

۰۴ دی ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

هوای تازه

بعد از ختم به خیر شدن ماجرایی که در موردش سه پست(10 تا 19 آبان) نوشتم، یکسره شدن وضعیت مشکل اصلی این روزها و خوابیدن تب دغدغه‌‌ی (متاسفانه-)اصلی این دوران1، باز هم به یکی از اون دوره‌های آرامش بعد و قبل از طوفان رسیدم که توش دچار سرخوشی مفرط میشم، و در حال سرخوشی چه چیزی بهتر از نوشتن از کتاب و موسیقی.

تو این چند هفته به دلایل مختلف دچار توفیقهای اجباری متعدد شدم و در مجموع 10تا کتاب به کتابخونه‌ام اضافه شد که فعلا فرصت خوندنشون رو ندارم و فقط میخوام از حس و حال و طرح جلدشون بنویسم. احتمالا در آینده از این دوران که بیش از نیمی از خرج روزمره‌ی ماهانه‌ام صرف خرید کتاب میشه با افتخار یاد خواهم کرد.

1) کتاب اول از یوستین  عزیزم، که گفته شده میتونه علاقه‌ای رو که بعد از خوندن راز فال ورق بهش داشتم و با دنیای نورا و مایا قدری تخریب شد و بعد از دختر پرتقالی کمی بهبود یافت کاملا ترمیم کنه. طرح جلدش مثل اکثر کتابهای ترجمه شده‌ی یوستین خوش آب و رنگ نیست و تا کتاب رو نخونم نمیفهمم این طرح(که خیلی از ویرایشهای غیرانگلیسی ازش استفاده کردن) ارتباطی با داستان داره یا نه : قصری در پیرنه.

2)کتاب دوم همزمان با قصری در پیرنه خریداری شد،و در شرایطی که اونقدر از دیدن ترجمه‌ی داستانی با این مضمون شگفت‌زده شده بودم که بعد از ساعتها یادم اومد تا انتهای داستان رو میدونم و خوندنش عذابی الیم خواهد بود: پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه. داستان فیلمش رو وقتی در مورد فیلم هوگو جست و جو میکردم خوندم و بعیده که داستان کتاب تفاوت چندانی باهاش داشته باشه. طرح جلدش خوبه به نظرم، فونت جدیدا-یکسان نشر چشمه به عنوانش نشسته و زمینه‌ی راه‌راه با تم خاکستری خیلی به کتاب میاد.

3)من گوساله‌ام، تنها کتاب این لیست که خوندمش، طبیعتا طراحی خوبی هم داشت.

4)ماشین زمان، در مورد کتاب پیش بینی خاصی ندارم، طرح جلدش هم کاملا محافظه‌کارانه است، از این طرح ها به نظر میاد که مفهوم خاصی نداره، اما با ذکاوت خاصی جزییاتی هم براش در نظر گرفته نشده که تفسیر نشه.روشی است به هر حال.

5)کشتن مرغ مینا ، به احترام موی سپید نشر امیرکبیر نمیشه به طرح جلدش چیزی گفت، طرح سنتی بدون عنصر گرافیکی که دلچسب نیست، اما آزاردهنده هم نیست.

6)این رو میذارم آخر ^_^

7) شاگرد قصاب، از اون کتاباییه که با ریسک زیاد سراغش رفتم و احتمالش هست که پشیمون بشم،امیدوارم اینجوری نشه. طرح جلدش به هیچ‌وجه تو دسته‌ی طرح‌های محبوب من قرار نمیگیره و تطابقش با کتاب صرفا میتونه قابل تحملش کنه.

8) به کتاب دزد امیدوارم، احتمال خوبی میدم که دوست‌داشتنی باشه، اما طرح جلدش یه کابوس واقعیه.مجموعه‌ای از زشت‌ترین فونتهای فارسی در کنار عنوان کتاب با یه فونت غیرفارسی(منظورم فونتهایی مثل arial یا timesه) به همراه نقاشی نه چندان جالب وسط جلد و توضیحات نسبتا مسخره پشت اون به راحتی عنوان بدترین طرح جلد در ابن لیست(و شاید تمام کتابخونه‌ام) رو برای این کتاب به ارمغان میاره. به طور کلی زحمت تمام چیزهای منفی در مورد این کتاب از جمله همین طرح رو نشر شور شخصا تقبل کرده.

9)دهمین کتاب از یوستین جان(با کسره خونده بشه) که وارد کتابخونه‌ام شد: دختر رهبر سیرک که طرح نه چندان زیبا اما خوشرنگ و جالبی داره و قابل دوست داشتنه.

10) کتابی که آشنایی باهاش داستان جالبی داره که بعد از خوندنش در موردش مینویسم. خیلی اتفاقی از ترجمه‌ی جدیدش باخبر شدم و به نوعی سوگلی لیست محسوب میشه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها (کلمه‌ی آخر رو مترجم محترم برای hitchhiker انتخاب کردند که علیرغم توضیح فراوان در مقدمه، بازهم متوجه انگیزشون برای انتخاب چنین معادل نامانوسی نشدم.در هر صورت hitchhiker در غرب وحشی یک فرهنگه و انتقالش به فارسی دشوار) فصل 0ش رو که خوندم انتظارات رو به شدت برآورده میکرد. طرح جلد هم بدون اون روباته خیلی بهتر، یکدست‌تر و خوشرنگتر میشد.

و اما 6) یکی دو سال پیش(قبل از شروع نهضت کتابخوانی) خیلی اتفاقی ebookش رو پیدا کردم و خوندمش(نمیدونم به چه انگیزه‌ای). با اینکه کتاب به شدت مزخرفیه( از ته دلم میگم) چنان با روحم درگیر شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه جزء کتابهای محبوبم خواهد بود. حرف در موردش زیاده، فقط دو نکته‌ای که برا من جاودانه‌اش میکنه: اول صحبت در مورد چیزهایی که دقیقا با چشمم دیدم و در قلبم حک شده، و دوم این اشک لعنتی که در مورد کتابا عین اکسیر جاودانگیه2. تنفس در هوای تازه (اسمش در ebook گریز بود) جلدش تم آبی خیلی خوبی داره.(هرچه آن خسرو کند شیرین کند)

پ.ن.1.امشب خیابان‌گردی کوتاهی به همراه پاره‌ای توضیحات داشتیم که برخلاف انتظار بد نبود.صرفا جهت ثبت در تاریخ.

پ.ن.2.فور اگزمپل:در غرب خبری نیست.

پ.ن.3.استتوس:بامداد سه‌شنبه در بستر خواب-لیسنینگ تو: خداوندان اسرار - آلبوم خوبیه، بعضی جاهاش هم خیلی عالیه. اما دوتا اشکال به سهراب پورناظری وارد میدونم که به نظر قرار نیست برطرف بشه: اول استفاده بیش از حد از سازهای کوبه‌ای که بیش از هر چیز آلبوم رو شبیه این دسته‌های عزاداری میکنه که نبود نوحه جالب و کمبود عزادار رو با افزایش تعداد طبل و سنج جبران میکنند، و دوم توجه نسبتا بیشترش به آهنگ شعر تا مفهومش که در آلبومهای با محوریت تنبورش( از در سماع تنبور تا قطره‌های باران و این آلبوم اخیر) بیشتر به چشم میاد. شاید هم من خوب درک نمیکنم.ولی همایون خیلی خوب بوده.

پ.ن.4.احتمالا تا مدتها طولانیترین پست خواهد ماند!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

Name-only Adaptation

امروز یه فیلمی دیدم که اسم شخصیتهاش کاملا شبیه scorch trials بود، حتی بیابون خشک و صاعقه و قلر هم داشت، اهرامن و ارتش راستین و...چه جالب، حتی اسم فیلمه هم scorch trials بود! اما به قول پروفسور :

Both stories were named Scorch trials, and there the resemblance ceases

scorch trials رو میشه به راحتی به عنوان غیروفادارترین اقتباس ممکن از یه کتاب معرفی کرد، تنها دلیلی که نمیشه گفت بدترین اقتباس اینه اونقدر با فیلم فرق داشت که بدی یا خوبی اقتباس براش تعریف نمیشه و باید به فیلم به عنوان یه فیلم خالی نگاه کرد که شاید چندان فیلم بدی هم نباشه.

داستانش از ابتدای ابتدا تا انتهای انتها با کتاب تفاوت داره(و کلی المان از درمان مرگ هم بهش اضافه شده)، به جز در چند نقطه ی مشترک که هر از گاهی و البته به دلایلی کاملا متفاوت بهش میرسن. مثل برهم نهاده ی یه سینوسی و یه کسینوسی. 

به عنوان یه قاعده ی کلی این رو قبول داشتم که خوندن کتابها قبل از دیدن فیلمها جذابتره، اما در مورد این یه فیلم خاص اینجوری نیست(در حالی که برای دونده هزارتو اینجوریه!). فیلم دقیقا همون ضعفی رو داره که کتاب سوم داشت، یعنی یه  سری نوجوان سرگردان و بی هدف که مرتبا حوادثی رو از سر میگذرونن. اگه کسی اول فیلم رو ببینه و بعد کتاب رو بخونه، بعد از دیدن یه فیلم جذاب(از نظر بصری) یه داستان متفاوت و منسجم خونده که خیلی بیشتر خوش به حالش میشه، تا کسی که بعد از خوندن کتاب و با امید به تجسم حوادث کتاب به تماشای فیلم نشسته.

فیلم دوتا برگ برنده هم داره البته. یک اینکه شخصیت فعلی ترسا رو تا زمان اتفاقی که در پایان سه گانه براش رخ میده حفظ کنه(اگه اون اتفاق کلا حذف نشه :| ) و ۲ اینکه تو فیلم بعدی بگه تمام اینها آزمایش اهرامن بوده که احتمالش خیلی ضعیفه!

پ.ن.۱.شخصیت اریس تو فیلم خیلی بهتر و دوست داشتنی تر بود، در واقع برخلاف شخصیت نسبتا خائن کتاب اینجا دوست داشتنی بود. از جنس موجوداتی بود که من ازشون خوشم میاد.

پ.ن.۲.  اینجا یه نقد خوبی در مورد کیفیت اقتباس نوشته. فک میکنم همینجا به درستی به این نکته اشاره کرده که با توجه به تغییرات، اسم اساسا بی معناست! مگر اینکه برگ برنده ی دوم رو بشه.

۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

سوما

ناتوانیم در نوشتن منویات درونی خیلی نگران کننده تر از چیزیه که تصور میکردم.بگذریم.

دنیای قشنگ نو پریروز تموم شد، و چقد خوب بود!
شب اول خوندنش خوابم برد و ۴ صبح متوجه چراغ روشن و کتاب له شده تو رختخوابم شدم.گوشه جلدش تا خورد.ناگوارترین اتفاق برای یک کتاب نو که بعد از سلاخ خانه لعنتی شماره ۵ اصلا نشونه خوبی نبود.اما این کتاب نقضش کرد و حالا مونده حسرت یه خط تا از وسط جلد یه کتاب دوست داشتنی.
کلی چیز میخواستم در موردش بنویسم که میذارم برا وقتی که ذهنم منظمتر شه (و مطمئنا تا اون موقع همشون یادم میره). همین الان یه دلخوشی تو این غروب جمعه طولانی پیدا شد و اونم پیش گفتار جاافتاده ی کتابه.

پ.ن.هوا بارونیه، دیروز هم بود، فردا هم هست و بدترین چیز اینه که  احساسی بهش ندارم.
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
 زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
در شب دیوانه ی غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آه ، ساعتهاست
 همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
 نه چراغ چشم گرگی پیر
 اندوه-م.امید

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

درمان مرگ

بالاخره دونده‌ی هزارتو* تموم شد.
اسپویلر آلرت! -- کتاب سوم هم مثل دو کتاب قبلی پر از اتفاقات ریز و درشت بود اما نسبت به اونا یه چیزی کم داشت.  تم کتاب اول دفاع از پایگاه بسته‌ای بود که وجود داشت، و تلاش برای رهایی از اونجا که معماهایی(شاید نه چندان بزرگ) رو وارد داستان میکرد(+برخوردهای نوجوانهایی که باید شرایط خطرناکی رو مدیریت میکردند،همون چیزی که کتاب اول رو به سالار مگس‌ها نزدیک میکرد). کتاب دوم کاملا متفاوت از اون، با چند اتفاق شوکه کننده شروع میشه و بعد مقصد دوری ترسیم میشه که هدف شخصیتهای داستان رو مشخص میکنه. کتاب سوم تا حدود 3/4ش این رشته‌ی مرکزی(در کتاب اول رهایی از هزارتو و در کتاب دوم رسیدن به پایگاه امن) رو که حوادث حول اون رخ میدن نداره. در عوض بار داستان به دوش سیکلهای معیوب اعتماد-خیانت-بی‌اعتمادی و دستگیرشدن‌ها و فرارکردن‌های کوتاه مدت میفته که بعد از مدتی تکراری میشن.(نمیدونم چرا کتاب سوم منو به یاد دارن شان میندازه، شاید به خاطر زام-بی) بالاخره وقتی که نقشه نهایی داستان مشخص میشه داستان دوباره جون میگیره و اکثر نقاط قوت داستان[مثل مرگ نیوت :( ] بعد از اون رخ میدن. شاید اگر فداکاری و مرگ تریسا در شرایطی مشابه اسنیپ در یادگاران مرگ رخ میداد به مراتب جذابتر و تاثیرگذارتر میشد(در شرایط بی‌اعتمادی کامل، نه وقتی که توماس نمیدونه بین دو عشقش کدوم رو انتخاب کنه [ :| ] و نویسنده زحمت انتخاب رو براش میکشه).
ادامه مطلب...
۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

feeling stretched

در واقع سوالی که الان مطرح میشه اینه که برای رهایی از این پنجشنبه‌ی طولانی و کسل پاییزی چه باید کرد؟ ترجیحا راه‌حل‌های پیشنهادی در ‌محدوده‌ی تخت‌خواب باشن و غیر از کتابهای موجود در قفسه و لپ‌تاپ به ابزار دیگه‌ای نیاز نباشه.

نمیدونم تو این وضعیت کسالت‌بار هوس خوندن دوباره‌ی هری پاتر چیه که زده به سرم(البته بقیه کتابها0 هم وضعیت نسبتا مشابهی دارند) داستانش از خیلی نظرات باگ داره ولی انگار یه جادویی تو نوشته هاشه. وگرنه چرا باید برای منی که آخرین بار حداقل 6-7 سال پیش1 کتاباشو خوندم هنوز جذاب به نظر بیاد؟(مثلا 7 سال رشد سنی و عقلی داشتیم) اینکه شرح اتفاقات جاری در هاگوارتز و ... خیلی از اتفاقات سرنوشت‌ساز داستان دلپذیترتره هم این شک رو قویتر میکنه. در هر صورت رولینگ،ننگت باد.


پ.ن.0.مثل حماسه دارن شان(قصه های سرزمین اشباح) که هوس خوندنش صبح امروز زده بود به سرم. اینها همه از نشونه های یه ذهن بیماره.

پ.ن.1.واقعا فک نمیکردم 8سال از انتشار یادگاران مرگ گذشته باشه.(و ازون عجیبتر فک نمیکردم زندانی آزکابان مال قرن 20 باشه!) یعنی من در فاصله 10 تا 15 سالگی هری پاتر میخوندم؟ پس حتما یه کرمی داره کتابش که هنوز یادمه همه چیشو. یا شاید اگه دوباره الان بخونم این حس از بین میره؟ اگه بدتر شد کی پاسخگوئه؟ اومدم 4خط بنویسم ذهنم منظم شه نصف ذهنیتهام بر باد رفت.

پ.ن.2.جاست تالکین. #عنوان

پ.ن.3.استتوس: در این مورد تو دو خط اول توضیح دادم.لیسنینگ تو ناتینگ. خیلی لذتبخش و کمی دردآوره که وسط چارراه حوادث زندگیت نشسته باشی و به این چیزا فک کنی. هرکسی هم که با سرعت از کنارت رد میشه بهش بگی میگ میگ.

۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute