کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

Just a fraction

چیزی به پایان جزء از کل نمونده. تمام مدت خوندنش میترسیدم اگه از سرعت خوندنم کم کنم حسش نکنم و متاسفانه با این سرعت خیلی جاهاشو اونجوری که باید درک نمیکنم. اون جاها هم انقدر لابلای متن پخش شده‌اند که نمیشه درک کردنشون رو به بعد موکول کرد.


پ.ن. استتوس: غروب، پشت همون پنجره. آخری؟ یکی مونده به آخری؟ فک نمیکنم از این دوتا خارج باشه.

۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

مهتاب شبی

الان آخرین شب اینجاست. یعنی اونی که چند ساعت پیش درست کردم و خوردم، آخرین وعده‌ی غذایی تنهایی اینجا بوده. چند دقیقه پیش برای آخرین بار لامپ آشپزخونه رو خاموش کردم که بخوابم. فردا برای آخرین بار گوشی رو چندین بار اسنوز میکنم. آخرین صبحونه‌ی محقرم رو میخورم و برای آخرین بار در رو قفل میکنم. هیچکدوم اینها دیگه تکرار نمیشن. 
هفته‌ی بعد برای آخرین بار برمیگردم اینجا، اما بدون روزمرگیها، و از اون مهمتر، بدون تنهایی. 
برا دلخوشی چنتا عکس گرفتم امشب. این هم پنجره‌ای که شاید الان برای آخرین بار صدای شب رو از لاش میشنوم:



تمت.
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

قسم باران

آخرین غروب تنها، اینجا، پشت این پنجره.


آرزوی قبلی برآورده نشد، هرچند فک کردن به برآورده شدنش هم توقع زیادی بود.


این.

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

آشیان-نمانده

کلیت صحبت رو میشد در این جمله خلاصه کرد: تا یک ماه دیگه بیشتر اینجا نیستم.
بعد فکر کردن به مصیبتهای انتقال و غیره یادم افتاد، مگه پنج سال شوخیه؟
 اون همه صبح زود کتری روشن کردن، تو راهرو تاریک کفش پوشیدن، با خستگی به شماره ۲۹ روی در نگاه کردن و کلید انداختن، گذاشتن کفشها رو روزنامه‌ها، اون همه شب بی‌وقت خوابیدن، صبح زود پا شدن، اون همه روزهای هفته رو به امید آخر هفته گذروندن و آخر هفته منتظر شنبه بودن، اون همه پنج‌شنبه رو قربونی جمعه کردن و جمعه رو سرسلامتی پنج‌شنبه دادن، اون همه ظرف شستن‌ها و ناهار پختنهای بعد میان‌ترم، اون همه با سوپ جشن گرفتن های آخرین شب هفته. اون شب برفی تاریک و درس خوندن تو نور شمع، اون همه ملالهای عصر جمعه.
اون همه دلتنگی! آه از اون همه دلتنگی! پشت پنجره به استقبال رفتن و پشت پنجره بدرقه کردن، با عجله به سفر رفتن و با یه چمدون دلتنگی از سفر برگشتن. اون همه پریشونی و غم ترم اول، اون حموم بعد از گوش کردن به دست صفا و مرحمت شجریان، اون ظهر اوایل پاییز، اولین دیدار و لذیذترین ناهار دنیا در نورانی ترین اتاق دنیا، رو گوشه باز شده‌ی فرش نوی لول‌‌شده،  درست همینجا که الان هستم، همینجا که یه ماه بعد نیستم!
من این همه رو کجا بذارم و برم؟ کجا دفن کنم این همه خاطره‌ی لعنتیو؟
اینجایی رو که مادرم با اون دستا هربار تمیز کرده - با اون همه ظهر جمعه که همه مهمونات از خستگی سفر خواب بودن و وقتی میری تو آشپزخونه میبینی با پرد‌ه‌ی نیمه کنار زده کنار اجاق وایساده یا چیزی میخونه و وقتی بهش میگی خسته نیستی؟! مثل همیشه میگه نه! و اون همه گپ زدن آروم رو میز آشپزخونه که بقیه بیدار نشن - کجا بذارم و برم؟
دم پنجره‌ی گرگ و میش غروباشو چیکار کنم؟ خنکی شبانه‌ی لای پنجره‌شو و صدای شبشو چیکار کنم؟
یکی به من بگه با اینجا و ۵سال خاطره‌ی تنهاییش چیکار کنم؟

اینجا رو اوایل خونه نمیدونستم. سفر که می رفتم میگفتم رفتم خونه، اما رو جایی که بیشتر از هر عضو خانواده تو ۵سال دمخور آدم بوده چه اسم دیگه‌ای میشه گذاشت؟
تو ۵سال زندگی منو دیدی، خوبی‌هامو، زشتی‌هامو ، شادی‌هامو و از همه مهمتر اشکهامو. حالا که این جدایی چاره‌ای نداره بذار همین اشکها همیشه بینمون باشن! تا هربار که پنجره‌هاتو میبینم لبخند بزنم که اونجا کسیه که بیشتر از هر کس دیگه‌ای اشکهامو دیده! هرچند امشب قسمت عمده‌اش رو بخودش اختصاص داده :)

یک ماه فرصت دارم، نمیدونم چکارها باید بکنم و چکارها موفق میشم انجام بدم، فقط یه چیزی از ته دل میخوام.
خدایا، میدونم که حتی شایسته‌ی خواستن نیستم، اما میشه یه غروب بارونی لب پنجره تو این یه ماه داشته باشم؟
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

سرنگشتگی

بر مبدأ مکانی أین لامکان نشستم، چیزی به یک سالگی نمونده.

قبل همه چیز: مستور و مست گوش کنم؟ حس میکنم صلابتش به لطافت ضخیم اینجا و این شب دم‌کرده نمیخوره.همین صدای جیرجیرک بهتره!

همه چیزی در کار نیست در واقع. یه چیزی میگن در مورد سرگشتگی انسان معاصر. اون منم. 

هرچی بیشتر پیدا میکنم کمتر یادم میاد که دنبال چی میگشتم.

سرگشتگی یعنی همین کیبورد گوگل که غلطهای املایی رو تصحیح میکنه اما یهو میکنم‌ت رو مینویسه نمیکنم و کل جمله رو بهم میریزه.

نمیدونم دنبال چی میگردم، ولی با این شرایط هم چیزی پیدا نکردم که اینجا بنویسمش. برم نامه‌ی امشبو بخونم.

پ.ن. شب قبل از جلای مجدد وطن.

۰۵ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

نزدیک دوست

بعد مدتها یکنواختی دیروز خواستم یکم خوشحالی فرهنگی ایجاد کنم. برنامه اول کتابفروشی بود. نزدیک یه ساعت بین قفسه ها قدم زدم و هرکدومو که خواستم خوندم. هیچ کدوم از اونایی که دنبال شون بودم پیدا نشد. بهترین قسمتش آلبوم طراحیهای هابیت بود که  ۵ دقیقه نوازشش کردم :'(
تهش که نمیشد دست خالی برم بیرون دلمو زدم به دریا و گفتم مرگ یه بار شیون هم یه بار. جزء از کل گرفتم با دموقراضه. فقط نمیدونم اینهمه کتاب نخونده رو چه کنم.
برنامه دوم هم سینما بود. چون گزینه‌ی دیگه‌ای نبود وارکرفت دیدم.جدا از داستان و بازیهای یکم مسخره نبد نبود.
نکته‌ی جالبی در مورد سنت داشت. اینکه سنتها چطور واکنشهای جامعه‌اش رو قابل پیش‌بینی و قابل اعتماد میکنه. و نکته اصلی در احساس روانی مثبتیه که عمل به سنت ایجاد میکنه، چیزی که قانون فاقدشه. وقتی در دوئل شرافت یه غریبه جنگ‌سالارشون رو کشت، با احترام راه رو براش باز کردن، و حداقل بخشی از خشم و نفرتشون در اجرای همین سنت و رضایتی که از دنباله‌روی پدران بودن بدست میاد از بین رفت. تامل بیشتری میطلبد.

یه قشنگی دیگه‌ی این روزها نامه‌نگاری مجازی شبانه با «آدمیه که دست کم بعضی از لغات تو را می فهمد و کلید کلمات تو بر قفل نگاهش یا لبهایش کارگر می افتد.» طولانی نوشتن و مدت طولانی منتظر جواب طولانی بودن، لذت فوق‌العاده ای داره.

پ.ن.۱.به نقل از سهندنامه
پ.ن.۲.فک کنم کمی سرما خوردم :(
پ.ن.۳.تو هفته اخیر تو mk چندبار ازم به عنوان کسی که خوش سلیقه است نظر پرسیده شد. شاید زیاد هم خوش‌سلیقه نباشم، اما در کل اینکه کارت رو جوری انجام بدی که این تصور رو ایجاد کنه حس خیلی خوبی داره.
پ.ن.۴.کلی کار تو تابستون باید انجام میدادم که هیچکدومو انجام ندادم. باید برا چند هفته باقی مونده یه فکر جدی بکنم.
پ.ن.۵. رستوران آخر جهان تموم شد. دارم دموقراضه میخونم فعلا.
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

غار گالوم

قرار نبود تابستون این شکلی بشه. ناتینگ تو دو، جاست پسینگ ترو

زندگی خالیه، یا ادامه بقاست یا کار. واسه همین چیزی نیست که اینجا بنویسم. وقتمو پر کردم که هرز نره، اما فقط وقتای قشنگم پر شد. هرزه ها سر جاشه هنوز.

هیچی نیست، از چی بگم؟


پ.ن. تو هم که دیگه نیومدی. اونقدر احمق باشم که از دوره تناوب دو ماهه‌ امیدوار باشم ۳ شهریور بیای؟

۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

چوگان و سکان

میشه دو حکمران رو تا وقتی سرکش یکسانی در برابرشون نایستاده قیاس کرد؟


به داستان تار-منلدور فکر میکردم، و اینکه چجوری پسر و وارثش علیرغم میل و فرمانش به دریا میرفت و در نهایت با رضایت تخت و تاج رو  بهش واگذار کرد. فکر میکردم اگر تار-منلدور حاکم مقتدرتری بود میتونست مانع تحقق اراده فرزندش بشه؟ یا مقتدرترین حاکم هم در شرایطی چشم امید به فرمانبرداری سرکش داره و برای مهارش کاری از دستش ساخته نیست؟


همیشه این رو به عنوان حقیقت میپذیزفتم که ما با زبان فکر میکنیم و قدرت تفکرمون محدود به زبانه، اما الان که میخواستم اینو بنویسم بهش شک کردم.

فکری که هنوز به زبان نیومده یجوری سیاله. انگار بی بعده اما در ابعاد زبان هم جا نمیگیره. نمیدونم، یا این فکر غلطه و یا زبان(همونطوری که ازش انتظار میره) اجازه خیانت با به زبون آوردنشو نمیده.


پ.ن.در وطن به همراهی باران

۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

cheat code

عجیب، ترسناک، غیرمنتظره، بهت‌آور، هیجان‌انگیز، وسوسه‌کننده و رعب‌آوره که اگه الان یه عقرب نیشم بزنه۱، یا موقع خروج از ساختمون یه تریلی زیرم کنه، یا از بالای پل هوایی پرت بشم و خیلی یاهای دیگه که احتمالشون کم نیست، بعد از چند ثانیه هیچ سوال بی‌جوابی برام باقی نمیمونه.هیچ!

اگه این غریزه‌ی حفظ حیات نبود چه جانها که برای بی‌سوال‌شدن داده نمیشدند! ولی فقط این نیست. اینجوری پیدا کردنِ جواب لوسه یکم.

میدونی، عین معماییه که جوابشو برعکس زیرش نوشتن. میتونی خیلی راحت سرتو برگردونی و بخونیش، ولی لذتی در اون زور زدنه هست که جلوتو میگیره.

حالا سوال اصلی اینه که تا کی لذت بازی به عذاب ندیدن جواب میچربه و مانع برگردوندن سر میشه؟


پ.ن.۱.اینورا که نیست. به عنوان مثال.

پ.ن.۲.تنهام تو mk. خیلی خوبه :)

پ.ن.۳.عنوان: در واقع تو تنظیمات پیش فرض جهان قرار داده شده اما اینجوری تموم کردن بازی امتیاز نداره، متاسفانه.

۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

باورده بار

یه وقتی یه جایی نوشته بودم هرچقدر تصنیفهای گیلکی سخیف و بی محتوان، آوازهاش قشنگ و معنادارن.

شاید در مورد تصنیفها زیاده روی کرده باشم، اما مطمئنا در مورد آوازها کم گفتم. البته خیلی سخته که وقتی این همه غم داره تو گوشت زمزمه میشه بخوای به فارسی در موردشون بنویسی.۱

در هر زیر و بم آوازش، نحوه ی ادای مصوتهاش و ملودی لالاییش چیزهایی هست که در اعماق خاطرات کودکی تنیده شده، و وای از وقتی که بخواد از زبان مادری خطاب به فرزندش بخونه.۲

در فارسی ندیدم زیاد ولی در گیلکی رایجه که برای بیان محبت زیاد، متکلم موقع حرف زدن در مورد خودش، به جای "من" نسبتش رو با معشوق بیان کنه. همون حد غایی دوست داشتن که هیچی از عاشق نمونده و هرچی هست نسبتی با معشوقه.

براره چار بدار خاخور تی قربون .... تی پیرهَن چَلکینه مثل غریبون

تی پیرانه هدی خاخور بوشوری .... با آبِ زمزم و صابون تیرون۳ 


پ.ن.1.چندروز پیش موسیقی متن پس از باران رو تو بیپ تونز پیدا کردم. چه آوازهایی :'( خدایش قرین رحمت کناد

پ.ن.2.قطعه 15(آوازم سوم)

پ.ن.3.قطعه 4(آواز دوم)

۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute