کاغذی میانه‌ی رگبار


آن من که می‌رود

Medium Hero

سرخوشی مفرط،تنهایی،بی برنامگی، عصر پاییزی بارونی، then poof, you're nothing more than a depressed boy

شدیدا به یه baymax برا بغل کردن نیازمندم، طبیعتا نسخه‌ی مددکارش.

اینترنت مفت، مود انیمیشن دیدن و یکم بیشتر از این دوتا برنده‌ی اسکار بودن Big Hero 6 باعث شد که بعد از یه سال که هر از گاهی اسمشو میشنیدم ببینمش.خوشبختانه قبل از دیدن نمیدونستم که به مارول مربوطه یا اساسا ابرقهرمانیه(حداقل تهش)، وگرنه به هیج وجه سراغش نمیرفتم.

انیمیشن دید مسخره‌ای به تکنولوژی و علم و .. داره که از این بابت خیلی تو ذوقم خورده بود1، اما چند دقیقه پیش که فهمیدم marvel-basedه کاملا توجیه شدم. از این قسمتهای مسخره‌اش که بگذریم اولای فیلم خوبه،مخصوصا خود baymax، اما از وسطای فیلم یه روبات نرم، دوست داشتنی و جدید رو به یه روبات کاراته‌باز قرمز تکراری تبدیل میکنند که دیگه جذابیتی نداره،بجز شخصیت مددکارش که هر از چندگاهی بیرون میزنه.

داستان جوری نیست که تو این سن بشه پا به پاش حرکت کرد و بعضی جاها عقب میمونه، وقتی میکروبات تکون میخوره و جایی رو نشون میده معلومه که یکی داره ازشون سوء استفاده میکنه و اولین مظنون رئیس اون شرکته(چون تنها شخصیت موجوده!)، اما بعد از نیم ساعت برای اولین بار این فرضیه تو داستان مطرح میشه.وقتی معلوم میشه همکارهای داداشه قراره به هیرو کمک کنن مشخصه که قراره از تکنولوژیاشون استفاده‌ی خاص بشه اما با کلی تاخیر این اتفاق میفته. وقتی مرد نقابدار افتاده و داره اسلوموشن برمیگرده معلومه که انیمیشن میخواد غافلگیرت کنه، اما باز هم چون شخصیت دیگه‌ای وجود نداره میفهمی پروفسور پشت اون نقابه و ...

همه‌ی اینها دوتا توجیه داره. یکی اینکه مخاطب اصلی سنش کمتره(:دی) و اینکه شاید خیلیا از کمیکها شخصیتهارو بشناسن و اصلا قرار نباشه انیمیشن زیاد غافلگیر کنه.

با این حال توجیه دوم چندان قابل قبول نیست و خیلی از انیمشنها محدودیت توجیه اول رو هم ندارند. به نظرم HTTUD 2 هم با اینکه خیلی خاص نبود از این فیلم جذابتر به نظر میومد.

پ.ن.1.خیانتی که این فیلمها و انیمشنهای «قهرمان-پسر نابغه‌ی به طرفه‌العینی روبات ساز» با ایجاد تصور غلط در خارجین این رشته کردند وصف ناشدنیه.جدا جنایت کردند.شاید هم من خیلی پرتم.

پ.ن.2.تو سکانس عالم انرژی فکر میکردم baymax با خالی کردن بادش نجاتشون بده! ایده‌ی بدی هم نبود

پ.ن.3.این پست ازونهاییه که خوشم نمیاد بنویسم ولی مجبورم بنویسم تا بازم نوشتنم بیاد.

پ.ن.4.در مورد کلی چیز باید حرف بزنم. از 8تایی که به 10تای پست قبلی اضافه شد تا هاکسلی جان(طبیعتا با کسره)

پ.ن.5.استتوس:همونکه اول پست گفتم :|

۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

هوای تازه

بعد از ختم به خیر شدن ماجرایی که در موردش سه پست(10 تا 19 آبان) نوشتم، یکسره شدن وضعیت مشکل اصلی این روزها و خوابیدن تب دغدغه‌‌ی (متاسفانه-)اصلی این دوران1، باز هم به یکی از اون دوره‌های آرامش بعد و قبل از طوفان رسیدم که توش دچار سرخوشی مفرط میشم، و در حال سرخوشی چه چیزی بهتر از نوشتن از کتاب و موسیقی.

تو این چند هفته به دلایل مختلف دچار توفیقهای اجباری متعدد شدم و در مجموع 10تا کتاب به کتابخونه‌ام اضافه شد که فعلا فرصت خوندنشون رو ندارم و فقط میخوام از حس و حال و طرح جلدشون بنویسم. احتمالا در آینده از این دوران که بیش از نیمی از خرج روزمره‌ی ماهانه‌ام صرف خرید کتاب میشه با افتخار یاد خواهم کرد.

1) کتاب اول از یوستین  عزیزم، که گفته شده میتونه علاقه‌ای رو که بعد از خوندن راز فال ورق بهش داشتم و با دنیای نورا و مایا قدری تخریب شد و بعد از دختر پرتقالی کمی بهبود یافت کاملا ترمیم کنه. طرح جلدش مثل اکثر کتابهای ترجمه شده‌ی یوستین خوش آب و رنگ نیست و تا کتاب رو نخونم نمیفهمم این طرح(که خیلی از ویرایشهای غیرانگلیسی ازش استفاده کردن) ارتباطی با داستان داره یا نه : قصری در پیرنه.

2)کتاب دوم همزمان با قصری در پیرنه خریداری شد،و در شرایطی که اونقدر از دیدن ترجمه‌ی داستانی با این مضمون شگفت‌زده شده بودم که بعد از ساعتها یادم اومد تا انتهای داستان رو میدونم و خوندنش عذابی الیم خواهد بود: پسرکی با پیژامه‌ی راه‌راه. داستان فیلمش رو وقتی در مورد فیلم هوگو جست و جو میکردم خوندم و بعیده که داستان کتاب تفاوت چندانی باهاش داشته باشه. طرح جلدش خوبه به نظرم، فونت جدیدا-یکسان نشر چشمه به عنوانش نشسته و زمینه‌ی راه‌راه با تم خاکستری خیلی به کتاب میاد.

3)من گوساله‌ام، تنها کتاب این لیست که خوندمش، طبیعتا طراحی خوبی هم داشت.

4)ماشین زمان، در مورد کتاب پیش بینی خاصی ندارم، طرح جلدش هم کاملا محافظه‌کارانه است، از این طرح ها به نظر میاد که مفهوم خاصی نداره، اما با ذکاوت خاصی جزییاتی هم براش در نظر گرفته نشده که تفسیر نشه.روشی است به هر حال.

5)کشتن مرغ مینا ، به احترام موی سپید نشر امیرکبیر نمیشه به طرح جلدش چیزی گفت، طرح سنتی بدون عنصر گرافیکی که دلچسب نیست، اما آزاردهنده هم نیست.

6)این رو میذارم آخر ^_^

7) شاگرد قصاب، از اون کتاباییه که با ریسک زیاد سراغش رفتم و احتمالش هست که پشیمون بشم،امیدوارم اینجوری نشه. طرح جلدش به هیچ‌وجه تو دسته‌ی طرح‌های محبوب من قرار نمیگیره و تطابقش با کتاب صرفا میتونه قابل تحملش کنه.

8) به کتاب دزد امیدوارم، احتمال خوبی میدم که دوست‌داشتنی باشه، اما طرح جلدش یه کابوس واقعیه.مجموعه‌ای از زشت‌ترین فونتهای فارسی در کنار عنوان کتاب با یه فونت غیرفارسی(منظورم فونتهایی مثل arial یا timesه) به همراه نقاشی نه چندان جالب وسط جلد و توضیحات نسبتا مسخره پشت اون به راحتی عنوان بدترین طرح جلد در ابن لیست(و شاید تمام کتابخونه‌ام) رو برای این کتاب به ارمغان میاره. به طور کلی زحمت تمام چیزهای منفی در مورد این کتاب از جمله همین طرح رو نشر شور شخصا تقبل کرده.

9)دهمین کتاب از یوستین جان(با کسره خونده بشه) که وارد کتابخونه‌ام شد: دختر رهبر سیرک که طرح نه چندان زیبا اما خوشرنگ و جالبی داره و قابل دوست داشتنه.

10) کتابی که آشنایی باهاش داستان جالبی داره که بعد از خوندنش در موردش مینویسم. خیلی اتفاقی از ترجمه‌ی جدیدش باخبر شدم و به نوعی سوگلی لیست محسوب میشه: راهنمای کهکشان برای اتواستاپ‌زن‌ها (کلمه‌ی آخر رو مترجم محترم برای hitchhiker انتخاب کردند که علیرغم توضیح فراوان در مقدمه، بازهم متوجه انگیزشون برای انتخاب چنین معادل نامانوسی نشدم.در هر صورت hitchhiker در غرب وحشی یک فرهنگه و انتقالش به فارسی دشوار) فصل 0ش رو که خوندم انتظارات رو به شدت برآورده میکرد. طرح جلد هم بدون اون روباته خیلی بهتر، یکدست‌تر و خوشرنگتر میشد.

و اما 6) یکی دو سال پیش(قبل از شروع نهضت کتابخوانی) خیلی اتفاقی ebookش رو پیدا کردم و خوندمش(نمیدونم به چه انگیزه‌ای). با اینکه کتاب به شدت مزخرفیه( از ته دلم میگم) چنان با روحم درگیر شد که هیچوقت فراموشش نمیکنم و همیشه جزء کتابهای محبوبم خواهد بود. حرف در موردش زیاده، فقط دو نکته‌ای که برا من جاودانه‌اش میکنه: اول صحبت در مورد چیزهایی که دقیقا با چشمم دیدم و در قلبم حک شده، و دوم این اشک لعنتی که در مورد کتابا عین اکسیر جاودانگیه2. تنفس در هوای تازه (اسمش در ebook گریز بود) جلدش تم آبی خیلی خوبی داره.(هرچه آن خسرو کند شیرین کند)

پ.ن.1.امشب خیابان‌گردی کوتاهی به همراه پاره‌ای توضیحات داشتیم که برخلاف انتظار بد نبود.صرفا جهت ثبت در تاریخ.

پ.ن.2.فور اگزمپل:در غرب خبری نیست.

پ.ن.3.استتوس:بامداد سه‌شنبه در بستر خواب-لیسنینگ تو: خداوندان اسرار - آلبوم خوبیه، بعضی جاهاش هم خیلی عالیه. اما دوتا اشکال به سهراب پورناظری وارد میدونم که به نظر قرار نیست برطرف بشه: اول استفاده بیش از حد از سازهای کوبه‌ای که بیش از هر چیز آلبوم رو شبیه این دسته‌های عزاداری میکنه که نبود نوحه جالب و کمبود عزادار رو با افزایش تعداد طبل و سنج جبران میکنند، و دوم توجه نسبتا بیشترش به آهنگ شعر تا مفهومش که در آلبومهای با محوریت تنبورش( از در سماع تنبور تا قطره‌های باران و این آلبوم اخیر) بیشتر به چشم میاد. شاید هم من خوب درک نمیکنم.ولی همایون خیلی خوب بوده.

پ.ن.4.احتمالا تا مدتها طولانیترین پست خواهد ماند!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

نردبانها و بامها

اول)یه حس واقع بینی مزخرفی هست که بهت میگه حتما وضعت از اینی که الان هستی بدتر هم میشه و اجازه نمیده ناله کنی.اگه همه همین حس رو داشتند هیچوقت شعری سروده نمیشد. وقتی تو این اوضاع قمر در عقرب دلت میخواد فریاد بزنی تا جلو منفجر شدنتو بگیری، این حس مزخرف، واسه اینکه بعدا خودت خودت رو مسخره نکنی جلوتو میگیره.دوس داشتم اینو بنویسم 

دلم شکسته دل دوستان شکسته مباد    کسی چنین که منم از زمانه خسته مباد

(ظاهر شعر خیلی خیرخواهانه است و مستقیم نمیگه ببینین من چقد بدبختم، ولی هرکی که با خود-بدبخت تر از همه-پنداری ملت ما آشنایی داشته باشه میدونه همه هدف شاعر این بوده که بگه چقد وضعش خرابه،خوبم گفته)

ولی با درصد بالایی اطمینان دارم خودم ازین هم از زمانه خسته تر میشم.

دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش :(

دوم)همون واقع بینی یه شاخه داره که همیشه میگه شاید حق با طرف مقابل باشه.

دوتا چیز تو جوونی هست که از یه جنسن ولی یکیش خوبه یکیش بد، آزادی و وابسته نبودن و سبکسری و بی خیالی.

دو تاچیز هم تو بزرگسالی هست که از یه جنسن ولی یکیش خوبه یکیش بد، باتجربگی و مصلحت طلبی و محافظه کاری،

اون واقع بینی لعنتی نمیذاره با قطعیت بگم من از سر ناوابستگی اینجوری فکر میکنم(مگه جور خاصی فکر میکنم؟!) و بقیه از سر عافیت طلبی. نمیذاره.

سوم)همیشه اهمیت چیزایی که فراموش میکنم یا جا میذارم نشون دهنده میزان خرابی ذهنمه. امروز هم بعد از nسال بدون کیف پول اومدم دانشگاه.همون حس لعنتی از اتاق فرمان اشاره میکنه به خاطر خواب آلودگی بوده.یکی بهش بگه خیلی وقتا ازین خواب الوده تر هم بودم.

چهارم)یادم باشه هیچوقت از سر سرخوشی پامو رو پله ها نکوبم و نرم بالا، شاید اون بدبختی که کنار پله نشسته داره شرح مصیبت مینویسه ناراحت شه.

پ.ن.استتوس: روی پله های داخلی ابنس.

۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

آشنایی زدایی

اگه مث من تو حفظ کردن چهره‌ها و اسمها خنگ باشی و همه رو تو یه سری دسته‌بندی کلی تو حافظه‌ات نگه داری؛ یه وقتایی هست که یه چهره‌ای یا یه اسمی که همیشه جلو چشمت بوده، سالها باهاش زندگی کردی، یهو برات عجیب و غریبه به نظر میاد. یهو میبینی چقدر به جزییاتش بی توجه بودی، چقدر سرسری ازش رد میشدی. معمولا واسه چیزا یا کسایی این اتفاق میافته که همیشه وقتی انتظار داری میبینیشون، و لازم نیست یادت بمونه این کیه. ولی کافیه مثلا پدرتو تو یه شهر غریبه یهویی ببینی، تا بفهمی چقدر چهرشو نمیشناختی، شاید چون نیازش هیچوقت احساس نمیشده که به خاطرش بسپاری،همیشه وقتی بوده که میدونستی باید باشه، و بعدش شک میکنی که از این به بعد اگه بابامو ببینم میشناسمش؟

خیلی چیزا اینجوریه که تا وقتی یه درک سطحی ازش داری میفهمیش، کافیه یکم توش عمیق بشی تا گمش کنی. این چهره‌های آشنا هم تا وقتی به دید دیگه‌ای دیده نشدن آشنای آشنان، ولی کافیه یه بار تو جزییاتشون دقیق شی تا ترس همیشگی گم کردنشون بیاد سراغت.

خیلی هم احساس ناخوشایندی نیست، برا تنوع خوبه، بجز وقتایی که جلو آینه دچارش میشی.

۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

Name-only Adaptation

امروز یه فیلمی دیدم که اسم شخصیتهاش کاملا شبیه scorch trials بود، حتی بیابون خشک و صاعقه و قلر هم داشت، اهرامن و ارتش راستین و...چه جالب، حتی اسم فیلمه هم scorch trials بود! اما به قول پروفسور :

Both stories were named Scorch trials, and there the resemblance ceases

scorch trials رو میشه به راحتی به عنوان غیروفادارترین اقتباس ممکن از یه کتاب معرفی کرد، تنها دلیلی که نمیشه گفت بدترین اقتباس اینه اونقدر با فیلم فرق داشت که بدی یا خوبی اقتباس براش تعریف نمیشه و باید به فیلم به عنوان یه فیلم خالی نگاه کرد که شاید چندان فیلم بدی هم نباشه.

داستانش از ابتدای ابتدا تا انتهای انتها با کتاب تفاوت داره(و کلی المان از درمان مرگ هم بهش اضافه شده)، به جز در چند نقطه ی مشترک که هر از گاهی و البته به دلایلی کاملا متفاوت بهش میرسن. مثل برهم نهاده ی یه سینوسی و یه کسینوسی. 

به عنوان یه قاعده ی کلی این رو قبول داشتم که خوندن کتابها قبل از دیدن فیلمها جذابتره، اما در مورد این یه فیلم خاص اینجوری نیست(در حالی که برای دونده هزارتو اینجوریه!). فیلم دقیقا همون ضعفی رو داره که کتاب سوم داشت، یعنی یه  سری نوجوان سرگردان و بی هدف که مرتبا حوادثی رو از سر میگذرونن. اگه کسی اول فیلم رو ببینه و بعد کتاب رو بخونه، بعد از دیدن یه فیلم جذاب(از نظر بصری) یه داستان متفاوت و منسجم خونده که خیلی بیشتر خوش به حالش میشه، تا کسی که بعد از خوندن کتاب و با امید به تجسم حوادث کتاب به تماشای فیلم نشسته.

فیلم دوتا برگ برنده هم داره البته. یک اینکه شخصیت فعلی ترسا رو تا زمان اتفاقی که در پایان سه گانه براش رخ میده حفظ کنه(اگه اون اتفاق کلا حذف نشه :| ) و ۲ اینکه تو فیلم بعدی بگه تمام اینها آزمایش اهرامن بوده که احتمالش خیلی ضعیفه!

پ.ن.۱.شخصیت اریس تو فیلم خیلی بهتر و دوست داشتنی تر بود، در واقع برخلاف شخصیت نسبتا خائن کتاب اینجا دوست داشتنی بود. از جنس موجوداتی بود که من ازشون خوشم میاد.

پ.ن.۲.  اینجا یه نقد خوبی در مورد کیفیت اقتباس نوشته. فک میکنم همینجا به درستی به این نکته اشاره کرده که با توجه به تغییرات، اسم اساسا بی معناست! مگر اینکه برگ برنده ی دوم رو بشه.

۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

مضحکه‌ی آکادمیک

با گذشت چند ساعت از ماوقع، حس میکنم وقایع بیشتر خنده‌دار بودند تا عصبانی کننده.

بنده در مضحکه‌ای به عنوان ناظر حضور داشتم که نقش‌آفرینان اصلی اون جناب دکتر خ.ح، معاونت آموزشی پ. ب. ک. د. ص. ش. و استادیار بهترین د. م. ب. کشور1 و جناب دکتر ح.ش ، استاد فعلی د. ف. د. ت. و م. س. پ. و م. ف. وزارت علوم بودند. دو طرف در این نمایش 40 دقیقه‌ای به تناوب 5 دقیقه حرفهاشون رو تکرار میکردند و برای استراحت به مدت 3 دقیقه با ذکر امثال و حکم و شعر2 به تعریف از طرف مقابل می‌پرداختند. لب کلام هم درخواست نماینده وزارت از معاونت آموزشی به جهت ثبت نام خانمی3 بود که بنا به دلایلی موفق به تکمیل ثبت نام در پردیس نشده بودند و قصد نهاییشون هم انتقال به دانشگاه امیرکبیر بود. تمام تلاش دو طرف در این بحث بی محتوا پیدا کردن راهکاری برای دور زدن قانون دانشگاه و ثبت نام فرد مورد نظر بود. نماینده‌ی وزارت با ذکر این نکته‌ی تعیین کننده که انجام چنین کاری، دریافت دعای خدابیامرزی رو در پی خواهد داشت4 تاکید داشتند که به سبب 15 سال حضور در وزارتخونه، تمام قانون رو حفظ هستند و مشکلی پیش نخواهد آمد5.

طرفین در میانه‌ی بحث متوجه یک باگ بزرگ شدند.

ادامه مطلب...
۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

آه بی باران

تقصیر اونا نیست.تقصیر منه.تقصیر منه که هنوز بچه موندم، هنوز دروغ گفتن رو یاد نگرفتم، هنوز یاد نگرفتم وقتی لازمه مثه سگ روی داشبورد جلو کسی که ناحق میگه سر تکون بدم. هنوز با ادات تایید آشنا نیستم. هنوز با ابر و برگ و مورچه و خاک دلم خوش میشه، هنوزم مثه بچگیا وقتی عصبانی میشم بغض راه گلومو میگیره، و هنوز خیلی چیزای دیگه که بودنشون با بقا تو این محیط در تضاده.

کاش میشد همه چیو راجع به امروز بنویسم که یادم نره، اما نه حوصلشو دارم، نه توانشو. و میترسم از روزی که بخونمش و بگم،بچه!تو با اینا عصبانی و ناراحت میشدی؟! میترسم از اون روز.

ولی اینو مینویسم که یادم بمونه: امروز آه کشیدم.

پ.ن.1.استتوس.کز کرده کنج رواق شرقی مسجد دانشگاه.آسمون قشنگه.

۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۶:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

Elevator's Raven

خیلی از خودم بدم میاد وقتی برای راه افتادن کارم مجبورم با یه استاد عقده‌ای محترمانه صحبت کنم و حق رو به اون بدم. میخوام بدونم اگه من نبودم میخواست عقده های خودبزرگ‌بینیش رو سر کی خالی کنه. #استاد کارآموزی

عاشق اون حس یهوییم که وقتی بعد چهل و پنج دقیقه معطلی جلو در اتاقش و 100 بار نگاه کردن به در آسانسور که کی(به معنی چه کسی :دی) از توش بیرون میاد۱ ، بی‌خیال شدم و رفتم طبقه پایین و دیدم آسانسور داره میره بالا- جمله بعدِ وقتی اینجا تموم شد-بهم گفت دکمشو فشار بدم ببینم کی توشه، خود لعنتیش بود!


پ.ن.۱.کاریکاتوری از نگاه تورین در انتظار داین پاآهنین-کاریکاتورش بیشتر در قسمت داین منظورمه۲ :دی


ویرایش(۹۴/۸/۱۲ ۹:۳۰صبح): زمانی که این پست رو مینوشتم احتمال کمی وجود داشت که بعد از پایان کار برم در مورد شخصیت واقعی استاده و تصورم ازش توضیحاتی بهش بدم. الان فقط همینو میگم که این احتمال خیلی زیاد شده و گزینه های دیگه ای غیر از فحاشی هم رو میز هست. بیشعوریش جوری از حد گذشته که خنده دار شده. #دیدار صبح امروز

پ.ن.۱.نامبرده استاد دیجیتال بهترین دانشکده برق کشوره(مثلا)  ، در عین حال به ایمیل اعتقادی نداره و باید به شیوه ی نامه نگاری از زیر در باهاش ارتباط برقرار کرد. کدی که براش تو jsfiddle زدم رو میگه وقت ندارم ببینم و باید پرینت شده بهش بدم. :| تو خود حدیث مفصل بخوان.

پ.ن.۲.واقعا حتی فکر تشبیه ایشون به داین هم خیانته. داین که سهله، هیچ شخصیت آردایی اونقد بی ارزش نیست که با این مقایسه بشه.

پ.ن.۳.یه چیزی در مورد هم آواز پرستوهای.. نوشته بودم اینجا که حیفم اومد زیر توصیفات این آدم کوچیک باشه و پاکش کردم.شاید بعدا دوباره گذاشتم.

۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

پرهیز شتر مست

مهار ِ این شتر  مست۱ را که می گیرد ؟

 کنون که مرتعی این گونه خوش چرا دیده ست

 به سایه سار  خوش  بید و باد جوباران

 دگر نخواهد هرگز به رفته ها پیوست .

 به آب  برکه ی  تلخاب شور و کور کویر

 و آفتاب گدازان دشت های هرگز

 دوباره باز نگردد که آن حریم شکست .

 دگر به بار و خار شتر نخواهد ساخت

 نه ساربان و نه صاحب شناسد این بد مست

 نگاه کن دهانش جه گونه کف کرده ست .

 مهار این شتر مست را که می گیرد ؟


چقد شعرهای خوبی میگه شفیعی کدکنی.


قرار شده دو تا سه ماه به بار و خار شتر بسازم ،تا خاطره ی سایه سار بید بیشتر ازین از فکر آفتاب گدازان ناگزیر کدر نشده.۲


پ.ن.1. در مورد شرابش اینجا گفته بودم.

پ.ن.۲.چه متن تمثیلی مضحکی شد.

پ.ن.۳.چقد صحنه ی جذابیه آفتاب مایل پاییز روی خاک خیس و خزه و سبزه.هیچ عکسی هم نمیتونه منتقلش کنه،چون باید سردی باد و گرمی آفتاب رو همزمان رو تنت حس کنی. # تنها گوشه دلپذیر دانشگاه

۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute

سوما

ناتوانیم در نوشتن منویات درونی خیلی نگران کننده تر از چیزیه که تصور میکردم.بگذریم.

دنیای قشنگ نو پریروز تموم شد، و چقد خوب بود!
شب اول خوندنش خوابم برد و ۴ صبح متوجه چراغ روشن و کتاب له شده تو رختخوابم شدم.گوشه جلدش تا خورد.ناگوارترین اتفاق برای یک کتاب نو که بعد از سلاخ خانه لعنتی شماره ۵ اصلا نشونه خوبی نبود.اما این کتاب نقضش کرد و حالا مونده حسرت یه خط تا از وسط جلد یه کتاب دوست داشتنی.
کلی چیز میخواستم در موردش بنویسم که میذارم برا وقتی که ذهنم منظمتر شه (و مطمئنا تا اون موقع همشون یادم میره). همین الان یه دلخوشی تو این غروب جمعه طولانی پیدا شد و اونم پیش گفتار جاافتاده ی کتابه.

پ.ن.هوا بارونیه، دیروز هم بود، فردا هم هست و بدترین چیز اینه که  احساسی بهش ندارم.
نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه
 مانده دشت بیکران خلوت و خاموش
 زیر بارانی که ساعتهاست می بارد
در شب دیوانه ی غمگین
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد
در شب دیوانه ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آه ، ساعتهاست
 همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
 نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی
 نه چراغ چشم گرگی پیر
 اندوه-م.امید

۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Sichefute